~04~

559 179 195
                                    

کیونگسو نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبشو که تند می‌زد و بخشیش به‌خاطر دویدن تا دفتر و بخشیش هم به خاطر عصبی بودنش بود رو آروم کنه. چند لحظه چشماشو بست، نفسشو بیرون داد و با دستی که چیزی توش نبود درای شیشه‌ای رو باز کرد.

«انگار واقعاً لازم بود که جونگین یه بار سرت داد بزنه، تا به موقع سرکارت حاضر بشی. واقعاً کی فکرشو می‌کر... اوه.» کیونگسو سینی قهوه‌ها رو به آرومی رو میز سهون گذاشت و همه تلاششو کرد تا زیر نگاه کنجکاو سهون پا به فرار نذاره. سهون حتی تلاش نکرد تا شوکه شدنشو مخفی کنه. حتی تلاش نکرد تا زیرزیرکی سر تا پاشو برانداز کنه. کیونگسو، وقتی سهون گوشی رو گذاشت و از رو صندلیش بلند شد، از ترس عقب رفت. دهنش هنوزم به خاطر شوک زیادی، وا مونده بود.

«من...تو...» سهون سرشو تکون داد و سعی کرد همونطور که ابروهاش به سرعت بالا می‌رفتن، افکارشو مرتب کنه.

ـ بکهیون؟

ـ آره.

«وااو.» کیونگسو نفسی کشید. تو سینه‌اش احساس غرور می‌کرد. کاری کرده بود که اوه سهون انگشت به دهن بمونه. فکرشم نمی‌کرد بتونه همچین کاری کنه. هیچ‌وقت!

سکوت دفتر آزاردهنده شده بود، پس تصمیم گرفت اوه سهونی رو که از وقتی وارد دفتر شده بود برای دهمین بار نگاهش می‌کرد رو نادیده بگیره و برگرده سمت میزش.

ـ استارباکس که رفتم، طعم جدید و جالبی رو بهم پیشنهاد کردن، از اون پیشنهادای یکی بخر دو تا ببر بود، اگه خواستی امتحانش کنی اونیِ که سمت چپ...

«اون کتی که پوشیدی مال برند لویی ویتونه؟» انگشتاش دور کتی که می‌خواست از صندیش آویزون کنه محکم‌تر شدن.

ـ امم. آره.آره گمون کنم.

«لباسی که زیرش پوشیدی چیه؟» کیونگسو اصلاً به این چیزا دقت نکرده بود. حتی بعد از اینکه جمعه عصر و کل شنبه رو با بکهیون وقت گذرونده بود، هنوز هم راجع‌به همه چی گیج می‌زد.

گیج شده بود، چون با اینکه لباسایی که از کمد لباسای مجله انتخاب کرده بود قشنگ بود، اما هنوز هم متوجه نشده بود کجای این کار هیجان داره.

گیج شده بود، چون حتی فکرشم نمی‌کرد فقط نصف روز رو باید دنبال اکسسوری‌های مختلف تو انبار لباسا می‌گشتن. و این کار باعث شده بود سر درد بگیره.

گیج شده بود، چون حالا خونه‌اش پر از لباسایی بود که هنوز وقت نکرده بود تا مرتبشون کنه و تو کمد کوچیکی که داشت جاشون بده. یه جورایی هم می‌ترسید. هرتیکه لباسی که بکهیون بهش داده بود احتمالاً یه زمانی بیشتر از کل کمد لباساش می‌ارزید، و حالا بکهیون همه‌ی اون لباسا رو به کیونگ داده بود و گفته بود که نگه‌اشون داره و بپوشتشون چون، "جزء کالکشن‌های قدیمی بودن و کسی بهشون نیاز نداشت و این پایین هم فقط خاک می‌خوردن" و ساعت‌ها وقت گذاشته بود تا بهش یاد بده چطور رنگا رو با هم ترکیب کنه و اینکه شلوارای سگینک بهترین جنایتی هستن که یکی می‌تونه با پوشیدنش مرتکب بشه.

The Devil Wears GucciTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon