~17~

544 132 423
                                    

کیونگسو داشت دیوونه می‌شد.

توی دفتر نشسته بود و سهون رو تماشا می‌کرد که داشت از میز مقابلش وسایلش رو جمع می‌کرد و توی کارتن می‌ذاشت و تو افکارش غرق بود.

به سهون فکر می‌کرد، به جونگین فکر می‌کرد، به خودش و به وندی.

اگه همینطوری به فکر کردن ادامه می‌داد قطعاً دیوونه می‌شد. چند هفته بود که ذهنش درگیر این موضوع بود و احساس می‌کرد روحش از دنیای واقعی اطرافش جدا شده. نگرانی و فکر زیاد درمورد تصمیمی که می‌خواست بگیره همه وجودش رو گرفته بود و داشت از بین می‌بردش.

نگاهش دوباره به صفحه کامپیوتر خودش و مقاله‌ای راجع‌به جونگین که داشت می‌خوند افتاد. قرار بود اون مقاله رو چک کنه و اگه مشکلی نداشت به اون مجله اجازه چاپش رو بده. اما این خوندن یا ادیت کردن اون مقاله نبود که سخت بود، این تحلیل کردن و هضم کردن چیزایی بود که داشت می‌خوند که باعث می‌شد قفسه سینه‌اش هرلحظه سنگین‌تر بشه.

چون بر اساس این مصاحبه، بر اساس این مقاله و با توجه به چیزایی که خودش راجع‌به جونگین می‌دونست، اون از اول سردبیر ارشد ترسناک بزرگترین مجله مد دنیا نبود. اون از اول مثل الان یه شخصیت مهم تو دنیای مد نبود. اون از اولش منبع الهام تحسین برانگیز طراحا و مدل‌های دیگه نبود.

اون یه زمانی یه پسر معمولی بود که پدر و مادرش یه شیرینی فروشی داشتن.

اون یه زمانی یه دنسر بود. یه بالرین.

اون یه زمانی یه مدل بود.

یه پسر با رویاهای بزرگ، یکی که حاضر بود برای رسیدن به آرزوهاش بجنگه.

یکی که فرق زیادی با الانِ خودش یا سهون نداشت.

و همه اینا فقط مال پنج سال پیش بود.

حدود پنج سال پیش، جونگین هم تو جایگاهی مثل الان خودش بود. جونگین دقیقاً جایی بود که الان کیونگسو ایستاده بود.

اما ببین حالا به کجا رسیده بود. حالا داشت به یه امپراطوری حکومت می‌کرد.

کیونگسو نفس عمیقی کشید و به صندلیش تکیه داد. نگاهش هنوز به صفحه کامپیوتر بود ولی در حقیقت چیزی نمی‌دید. کلمات به نظرش مبهم می‌رسیدن، انگار پرده‌ای جلوی چشم‌هاش رو گرفته بود و به جز نگرانی‌هاش چیزی رو نمی‌دید.

پنج سال زمان زیادی بود.

پنج سال اونقدر زیاد بود که یه نفر بتونه راهش رو تو زندگیش انتخاب کنه. اونقدر زیاد هست که بتونه یه نردبون بسازه و به طرف هدف‌های بزرگی که بین ستاره‌ها مخفی شده یکی یکی پله‌هاش رو بالا بره.

پنج سال می‌تونه به اندازه یه دنیا توی زندگی تفاوت ایجاد کنه. می‌تونه هم هیچ اتفاقی توی اون پنج سال نیفته.

The Devil Wears GucciUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum