~05~

691 188 342
                                        

کیونگسو تا حالا تو عمرش فقط چهاربار سوار هواپیما شده بود. و هرچهاربار هم بخش اکونومی هواپیما نشسته بود که پر از آدم بود و بهشون غذاهایی تو کیسه‌های پلاستیکی می‌دادن که شکل و شمایلشون سوال برانگیز بود، و اینکه باید با اون خانم عجیب که رو شونه‌ی کیونگ خوابش برده بود، کنار می‌اومد.

گرچه که، اینبار وقتی سوار این قسمت از هواپیما می‌شد، سعی کرده بود تا مثل بچه‌هایی که انگار بردنشون دیزنی‌لند ذوق نکنه. اصلاً چرا برای پروازی که فقط دو ساعت طول می‌کشید بلیط بیزینس کلاس گرفته بودن. گرچه که با اون صندلی راحتی و یخچال و تلویزیونی که گیرش اومده بود و فقط هم مخصوص خودش بود، قرار نبود اعتراضی کنه.

پس جونگین واقعاً اونقدر پولدار بود که بخواد پولاشو هدر بده. هووم.

وقتی کیونگ از سهون پرسید که نوشیدنی‌های داخل یخچال هم حساب شدن یا نه، سهون حسابی عصبانی شد. البته کیونگ به دل نگرفت، چون درست از لحظه‌ای که اون روز صبح همو دیده بودن، سهون بی‌قرار به نظر می‌رسید، و فقط جواب جونگین رو داده بود و دوباره بی‌قرار هرده ثانیه یه بار قفل گوشیش رو باز و بسته می‌کرد. وقتی پروازشون بلند شد، کیونگسو بالاخره تونست آروم بگیره و هیجانشو کنترل کنه. داشت شراب سفیدشو مزه‌مزه می‌کرد، و از پنجره‌ی هواپیما نگاهی به ابرهای نرم و پفکی که آسمونو پوشونده بودن، می‌انداخت. یه جورایی جادویی بود.

«حالا بهم می‌گی اون صحبتی که پشت تلفن با دستیار ییشینگ داشتی چطور پیش رفت؟» جرئتشو جمع کرد و از سهون پرسید، البته آروم این کارو کرد چون جونگین صندلی جلوشون نشسته بود و با بکهیون راجع‌به چیزی صحبت می‌کرد.

ـ الان دقیقاً چرا داریم می‌ریم چین؟

«یه سری اطلاعات راجع‌به نسخه‌ای که قرار بود منتشر بشه توسط یکی از کارمندا لو رفته.» سهون صدایی با زبونش درآورد.

ـ حالا یه مجله‌ی دیگه زودتر از ووگ منتشرش کرده، و ووگ هم کمتر از یه هفته وقت داره تا کل طراحی‌ها رو قبل اینکه برای نسخه‌ی بعدی روز دوشنبه چاپ بشه، تغییر بده.

کیونگسو گیج شده بود. اگه این فقط یه مشکل داخلی برای ووگ چین بود، پس چرا سردبیر مجله‌ی ووگ کره باید خودشو قاطی ماجرا کنه؟ چین کشور بزرگی بود، و کیونگسو هم اطمینان داشت که بیشتر از حد نیازشون افراد با کفایتی رو تو مجله داشتن که اونجا رو بگردونن. البته باید اعتراف می‌کرد، کسایی که زیر دست جونگین کار می‌کردن، حتی جرئت نداشتن راجع‌به مقاله‌هایی که قرار بود چاپ بشن زمزمه کنن، البته مگه اینکه دلشون بخواد بعد این قضیه کباب بشن. شاید ییشینگ زیادی با کارمنداش خوب رفتار می‌کرد.

با این‌حال، جواب سهون تمام شک و شبهات رو از ذهنش پاک کرد.

«چون این مقاله راجع‌به جونگینه.» سهون آروم زمزمه کرد و به نظر می‌اومد که خسته شده.

The Devil Wears GucciDonde viven las historias. Descúbrelo ahora