~07~

643 180 114
                                    

کیونگسو با آیپدی تو دستاش، گوشه‌ی اتاق ایستاده بود و داشت مهم‌ترین نکته‌هایی که تو تمرین راجع‌به هرچیزی مطرح می‌شد رو یادداشت می‌کرد. تغییر مکان‌ها، تغییر لباس‌ها، سفارشاتی که از هرمس داشتن، اخراج کردن عکاسایی که انگار نمی‌تونستن تصورات ایده‌آل جونگین رو درست متوجه بشن. باید دوباره با مینسوک تماس می‌گرفت و استراحتشو ازش سلب می‌کرد. ظاهراً اون تنها کسی بود که جونگین می‌تونست بدون اخراج کردنش باهاش کار کنه. تمرین خیلی آروم گذشت.
بیشتر ویراستارا رفته بودن، بنابراین سهون مسئول حمل کردن قفسه‌های لباس و آماده کردنشون برای بکهیون و کریستال بود تا به جونگین نشونش بدن. به طرز عجیبی همه چی آروم بود -بیشتر لباسایی که مناسب تم زمستانه‌ی نسخه‌ی بعدی مجله بودن بالافاصله تایید شدن. جونگین پشت میز بزرگش نشسته بود و لیست‌ها و کتاب‌های زیادی هم جلوش بود. همونطور که منتظر بود تا سولگی لباس بعدی رو بپوشه، اونا رو هم آروم و با تنبلی نگاهی انداخت.
«این لیست کامله؟» جونگین پرسید و کیونگسو فوراً نگاهی به رئیسش انداخت.
ـ لیست کامل مهمونا برای جشن سال نو؟
«آره.» کیونگسو سریع جواب داد.
«اونا تمام افرادی هستن که براشون دعوت‌نامه فرستادم.» اون چینی که بین ابروهای جونگین افتاده بود، درحالی‌که داشت لیست رو ورق می‌زد و برگه‌ها رو می‌دید، رو به هیچ‌وجه دوست نداشت.
«ولی من اسم جونگده و چانیول رو تو این لیست نمی‌بینم.» کیونگسو حس کرد تمام جونی که داشت از تنش رفت و خودکار تو دستش هم نزدیک بود از بین انگشتاش سر بخوره. سهون زودتر تو جاش صاف شد و به نظر گیج و نگران می‌رسید که نکنه یه وقت کسی رو از قلم انداخته باشن.
«من...» کیونگسو شروع کرد درحالی‌که صداش به خاطر شوکه شدن گرفته بود.
ـ نمی‌دونستم اونا هم...
«واسشون دعوت‌نامه بفرست.» جونگین همونطور که به کریستال که داشت با آستین لباس سولگی ور می‌رفت تا درستش کنه نگاه می‌کرد، با تن صدای محکمی گفت. به نظر حوصله‌اش از فس‌فس کردن اونا سررفته بود.
«تا اونجایی که می‌دونم یه پیرهن پوشیدن کل روز وقت نمی‌بره.» کیونگسو به خاطر اینکه موضوع بحث عوض شده بود پلکی زد. هنوزم نمی‌تونست درست نفس بکشه. چانیول و جونگده؟ اینقدر یهویی؟ نگاهش به سمت جونگینی رفت که لیست مهمونا رو به امون خدا ول کرده بود تا خودش پیرهن سولگی رو درست کنه، چون ظاهراً یقه‌ی پیرهنش مشکل داشت. غم‌انگیزه. مجبور بودن پیرهنای جدیدتری سفارش بدن.
کیونگسو سریع این نکته رو نوشت و سهونی رو که به آرومی نزدیکش می‌شد رو نادیده گرفت. بقیه‌ی ویراستارا هم داشتن راجع‌به ترکیب رنگ لباسا بحث می‌کردن.
«اصلاً راجع‌به دعوت کردن افراد بیرون از مجله حرفی نزده بود!» سهون با صدای آرومی گفت.
«اصلاً می‌دونی راجع‌به کی داره حرف می‌زنه؟ جونگده و چانیول؟ چطوری باید پیداشون کنیم؟» کیونگسو آهی به خاطر سوالای رگباری سهون کشید. می‌تونست نگرانی رو تو چشماش ببینه. سری تکون و به آرومی جوابشو داد.
«نگران نباش خودم حلش می‌کنم.» سهون درحالی‌که دست به سینه می‌شد، کنجکاو نگاهش کرد.
«حالا این دو نفر کی هستن؟‌» کیونگسو نگاه سریعی به رئیسش انداخت که سرش حسابی با انتخاب کردن یکی از ژاکت‌هایی که مثل هم بودن شلوغ بود. و بعد نگاهی به سهون انداخت که ابرویی بالا انداخته بود. از چراغ‌های کریسمس و خیابون‌های برفی یادش اومد، از پای نسوخته و شراب ارزون قیمت، و جونگین با آستینای بالا زده و کروات شل شده‌اش که تو آپارتمان قدیمی دوستش ایستاده بود، با اون لبخند درخشان و چشمای زیباش. کیونگسو سری تکون داد و اون تصورات رو از ذهنش دور کرد.
ـ داستانش طولانیه.

The Devil Wears GucciDonde viven las historias. Descúbrelo ahora