~11~

663 173 223
                                    

«اینجا رو ببین!» وقتی کیونگسو به نزدیکی میز همیشگیشون توی بار رسید صدای بلند و پر از ذوق جونگده به گوشش رسید: «نمی‌دونستم قراره به هفته مد سئول بریم!»

کیونگسو همونطور که روی صندلیش می‌شست با خنده جواب داد: «خفه شو!»

جونگده ابروهاش رو بالا داد و گفت: «راست می‌گم دیگه! احساس می‌کنم دارم با یکی از اون پولدارای احمقی که توی دانشگاه با هم مسخره‌اشون می‌کردیم مشروب می‌خورم، اما این تویی که جلوم نشستی! می‌دونی یه حس عجیبی داره!»

کیونگسو از دستش ناراحت نشد. از وقتی تصمیم گرفته بود بهتر لباس بپوشه، از وقتی به این نتیجه رسیده بود که وقت گذاشتن برای انتخاب لباس حس خوبی بهش می‌ده، از وقتی پول بیشتری برای لباس‌هایی که می‌پوشید خرج می‌کرد و لباس‌هایی رو که بکهیون همینطوری از قسمت لباس‌های مجله بهش هدیه می‌داد قبول می‌کرد، جونگده به این نتیجه رسیده بود که با هربار دیدنش باید باهاش شوخی کنه و کیونگسو هم فقط به تیکه‌هاش می‌خندید. حتی به نظر خودش هم وضعیتش خنده‌دار می‌اومد.

جونگده لیوان آبجو رو به سمت کیونگسو هل داد و با پوزخند گفت: «دارم چندتا ساک خرید می‌بینم! از ژاپن برامون سوغاتی آوردی؟»

ـ آره عوضی! برات سوغاتی آوردم اما الان به این نتیجه رسیدم که لیاقتش رو نداری!

چانیول با ذوق وسط حرفش پرید و گفت: «اما من لیاقتش رو دارم! لطفاً هدیه‌هام رو بهم بده ددی!»

کیونگسو با خنده جواب داد: «یه بار دیگه اون کلمه رو تکرار کن و اون وقت همه چیزی که گیرت می‌آد یه مشت توی اون صورتته!»

کیونگسو احساس سبکی می‌کرد، احساس خوشحالی و آزادی. خیلی وقت بود که فرصت نکرده بود اینطوری کنار بهترین دوستاش وقت بگذرونه و باهاشون خوش باشه.

و بعد از اون سفر فوق‌العاده‌ای که به ژاپن رفته بود حالا خیلی چیزا داشت که براشون تعریف کنه.

و اولین چیزی که تصمیم گرفته بود بهشون بگه رابطه‌اش با جونگین بود. به نظرش امروز زمان مناسبی بود که بالاخره همه چیز رو براشون تعریف کنه. دیگه وقتش شده بود که بفهمن، وقتش شده بود که بالاخره یکی بفهمه. چون کیونگسو واقعاً احتیاج داشت راجع‌به همه چی، راجع‌به احساساتش و حس کمبودی که داره با یکی حرف بزنه و تنها کسایی که می‌تونست بهشون فکر کنه، دوتا دوستای صمیمیش بودن.

و بعدش می‌خواست همه چی رو راجع‌به جونگین براشون بگه. می‌خواست براشون بگه که وقتایی که با جونگین تنهاست چقدر شیرینه، از پیاده‌روی‌های آخر شبشون تو کوچه‌های زیبای هوکایدو حرف بزنه. می‌خواست بهشون بگه که جونگین همه تیمشون رو به یکی از گرون‌ترین رستوران‌های اونجا دعوت کرد. دلش می‌خواست از بوسه‌های آرومی که روی پیشونیش می‌شستن و از اون آغوش گرم حرف بزنه. می‌خواست بهشون بگه که هروقت جونگین بهش لبخند می‌زنه قلبش چجوری یه تپش رو جا می‌اندازه.

The Devil Wears GucciTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang