یونگی نمیخواد از تختش بیرون بیاد. این اولین باره که با رایحه ی امگا اونم به این اندازه، از خواب بیدار میشه. واضحا گرگش بینهایت عاشقِ ایننزدیکیه و خودش هم کمتر از گرگش خوشحال نیست.تصویر مقابل چشم هاش، موهای نقره ای امگا و قسمتی از شونه ی بیرون افتادهش، از لباس خوابشه. آلفا نمیتونه لبخند نزنه، سرش رو بیشتر توی گردن جیمین فرو میبره و عطرش رو نفس میکشه، این فقط زیادی آرامش دهندهس.
دستهاش ناخوداگاه دورِ امگا محکم تر میشن و بی توجه به روشنایی روز، چشم هاش رو میبنده تا از این لحظه و نزدیکی، نهایت استفاده رو ببره.فقط چند دقیقه میگذره که تلفنش به صدا درمیاد. چشم هاش رو با حرص توی حدقه میچرخونه و آه میکشه. امگا توی بغلش بخاطر صدای بلند زنگ تکون میخوره و مو بلوند برای اینکه خوابِ زیبای جفتش رو به همنزنه، به سرعت از توی تخت بلند میشه.
با دیدن اسمنامجون روی اسکرین اخم میکنه و از اتاق بیرون میاد.
"به نفعته کارت مهم باشه"
"آلفا مرده."یونگی فکر میکنه اشتباه شنیده.
"چی؟"
"آلفا، مین سونگهو مرده."
"اما من دیشب باهاش حرف زدم، اون سالم بود منظورت چیه مرده؟"
"مسئله اینکه اون به قتل رسیده"موبلوند دهنش رو باز میکنه تا چیزی بگه اما هیچ چیز ازش خارج نمیشه، اصلا چی باید بگه؟
"همه دارن میگن آخرین نفری که توی دفترش بوده تو بودی"
"یعنی چی؟؟ این احمقانه- الان میام اونجا"آلفا قبل از اینکه مرد پشت خط چیزی بگه، تماس رو قطع میکنه. با نگرانی و عصبانیت، به اتاقش برمیگرده و بعد از تعویض لباس هاش، امگاش رو توی اتاقش تنها میذاره.
این واقعا مسخرهس. اون روز میتونست یک روز خوب باشه چون تنها روزی بود که با جیمین، توی بازوهاش از خواببیدار شده بود اما حالا، توی راهِ ساختمان پک قرار داره برای اینکه عموش به قتل رسیده.آلفا با سرعت بالایی رانندگی میکنه براش مهم نیست که چند تا چراغ قرمز رو رد میکنه باید سریع به اونجا برسه.
بیرونِ ساختمون، افرادی زیادی ایستادن. پلیس، آمبولانس، مردم عادی اما از بین همه ی اونها چشم های یونگی، لیانگ رو میبینه.
آلفایی که بنظر نمیاد از مرگ پدرش ناراحت باشه."مشتاق دیدار، پسرعمو"
مو بلوند اخمی میکنه بدون توجه به لیانگ وارد ساختمون میشه.
"برای چرت و پرتهات وقتی ندارم."
وقتی در رو باز میکنه انتظار هرچیزی رو داره بجز مشتی که روی گونهش فرود میاد. یونگی با شوک و تعجب چند قدم عقب میره و به مردی که بهش مشت زده نگاه میکنه.
علاوه بر یونگی، لیانگ و بقیه ی کسایی که اونجا حضور دارن هم متعجبن."باورم نمیشه همچین غلطی کردی!"
هوسوک با عصبانیت میگه. بخاطر عصبانیت صورتش سرخ شده و رگ پیشونیش بیرون اومده.
"چ-چی؟"
آلفا واقعا نمیدونه چیکار کرده که لایق مشتِ جونگهوسوکه.
یکبار دیگه موقرمز سمتِ مرد هجوم میبره اما توسط بتایی که لباس پلیس پوشیده، مهار میشه.
"آروم باش هنوز هیچی مشخص نیست."
YOU ARE READING
「Second Chance」ʏᴍ'
Werewolf[ Completed ] «اون نیمه ی دیگه ی من نبود، اون جانِ من بود، قلبِ من بود فقط توی یک بدنِ دیگه.» مین یونگی نمیخواد شانس دومش رو هم از دست بده اما چی میشه اگه جفتِ مقدر شدهات که بیشتر از تمام دنیا بهش اهمیت میدی، شانس دومی که با دیدنش فکر میکردی...