You bring me home

3.3K 476 1K
                                    

You came out the blue on a rainy night, no lie
I tell you how I almost died, while you're bringing me back to life.

گرگ غرش بلندی میکنه.

سرش رو برای از بین‌بردن تاری دیدش تکون میده و وقتی دوباره تصویر مقابل تقریبا واضح میشه، به جلو خیز برمیداره.
کشتن شخصِ سومی که توی اتاقه برای یونگی کاری نداره. تنها یک حمله برای گرفتن جونِ مرد کافیه.
پس وقتی کارِ مرد مهاجم رو تموم میکنه سمت لیانگ برمیگرده.
میبینه که‌ مرد با بیچارگی به بعد انسانی خودش برمیگرده.
همچنان روی زمین افتاده و نفسش رو با درد بیرون میده. یونگی از اون فرصت برای تبدیل شدن استفاده میکنه، برای فکری که توی سرش هست، به دستهاش نیاز داره.

پس عقب میره و بعد از برگشتن به شکل انسانی، کت بلندی که با خودش آورده بود رو میپوشه.
نگاهی به زخم روی شکمش میندازه و با دیدن اینکه خون ازش جاری شده و بدنش رو به رنگ قرمز درآورده، آه میکشه.
چشم هاش رو با خشم به لیانگ که توی تلاش برای بلند شدنه میدوزه و دستش رو توی جیبش میکنه، با لمس شئ که‌میخواد، پوزخند میزنه.

"اوه نه، قرار نیست هیچ قبرستونی بری"
فقط چند ثانیه طول میکشه تا مرد آلفا منظور یونگی رو بفهمه. با دردی که بخاطر شلیک یونگی توی رون پای چپش احساس میکنه، فریاد میکشه. دستش رو به پاش میرسونه و سعی میکنه فشارش بده. اما کارش با صدای شلیک بعدی متوقف میشه.
یونگی تیر دیگه ای به پای راستش میزنه، میبینه که صورت لیانگ چطور با درد جمع میشه و فریاد بلندش تمام خونه رو پر میکنه.
پشیمون نیست، ناراحت نیست، احساس گناه نمیکنه.

"سرجات بمون"
یونگی دستور میده، اطراف رو برای پیدا کردن پارچه ی تمیزی زیر نظر میگیره.
"البته فکر نمیکنم‌ دیگه‌ بتونی تکون بخوری"
مو بلوند اهمیتی به‌ ناله های از روی درد لیانگ نمیده. اون روزی که جرات کرد به پکش دست درازی کنه باید فکر‌ همه‌جاش رو‌میکرد.‌
لباس خودش رو کمی اونطرف تر افتاده از روی زمین برمیداره و بعد از پاره کردن، سعی میکنه دور شکمش بپیچه.

وقتی پارچه رو محکم روی پارگی شکمش فشار میده، فریاد نمیزنه، حتی اجازه نمیده صدایی از بین‌لبهاش فرار کنه. ضعفی جلوی لیانگ از خودش نشون نمیده. پس گره رو محکم تر میکنه و با لبخند دیوانه واری که روی لبهاش میاد، سمت آلفا میره.
بیچارگی و درماندگی مرد رو دوست داره.

"خب، بیا از اول شروع کنیم."
یونگی از بالا به مرد نگاه میکنه، تحقیر توی چشمهاشه و همین آلفا رو عصبانی تر میکنه. روزی که با مغزی پر از نقشه پاش رو توی پک گذاشت فکر نمیکرد آخرش به اینجا کشیده بشه، فکر نمیکرد اون کسی باشه که تحقیر میشه و جلوی یونگی به زانو درمیاد.
لیانگ فکر میکنه‌همه ی اینها تقصیر جونگ‌هوسوکه، آلفایی که به خوبی تونست گولش بزنه و همه چیزش رو به خطر بندازه.

「Second Chance」ʏᴍ'Donde viven las historias. Descúbrelo ahora