I had nothing but heartaches and troubles,
i had nothing but doubts and confusions,
but now i have everything i need to make me happy.هیچ کس فریاد خوشحالی که یونگی اون روز توی دفترش کشید رو فراموش نمیکنه. آلفا خوشحال بود و قسمت بزرگی از خوشحالیش بخاطر جیمین بود. میدونست همسرش هرچقد هم که میگفت با شرایط کنار اومده بازهم گاهی شبها بخاطرش غمگین میشه و اشک میریزه و حالا که این اتفاق افتاده، جیمین دیگه دلیلی برای توی خلوت ناراحت بودن نداره، پس یونگی بیشتر از چیزی که فکر میکرد، احساس خوشحالی داره.
زندگی برای یونگی به عنوان یک پدری که منتظر تولدِ فرزندشه، خوب پیش میره، خوب و پر از استرس.
مو مشکی بیشتر از چیزی که باید استرس داره و محافظ کارانه رفتار میکنه انگار که اگه یک لحظه از جیمین غافل بشه اتفاقِ جبران ناپذیری میفته پس یونگی کمتر بیرون میره و بیشتر توی خونه میمونه.
فکر میکنه اگه اون اطراف باشه تمام بلایا و انرژی های منفی رو دفع میکنه و این برای جیمین تا چند هفته ی اول قابل پذیرشه.جبمین از جوری که یونگی مراقبشه، خوشش میاد. اینطوری نیست که فکر کنه تمام اون مراقبت ها بخاطر بچه ایه که به دنیا نیومده از اونجایی که تا قبل از اون هم آلفا به اندازه ی کافی مراقبش بود اما تمام اون حساسیت ها دو برابر میشه و برای امگا شیرینه. همیشه میدونست یونگی وقتی که باردار بشه قراره بیش از اندازه لوسش کنه و فکر میکرد که تهیونگ زیادی به مراقبت های جونگکوک حساس بود اما با گذر زمان متوجه میشه که امگای دیگه کاملا حق داشته.
اولین چیزی که یونگی بعد از بازکردن چشم هاش و بوسیدنش انجام میده سوال پرسیدنه. جیمین دیگه تمام اون سوالهارو حفظه.
«حالت خوبه؟»
«اذیت نمیکنه؟»
«گرسنه ای؟»
«درد داری؟»
«اون تو حرکت میکنه؟»
تمام این ها برای امگا پرستیدنیه اما گاهی فقط گاهی دوست داره یه خرده سرش داد بزنه اما اینکارو نمیکنه از اونجایی که میدونه آلفا زیادی هیجان زدهست و شاید ته ته قلبش کمی احساس ترس میکنه و میخواد مطمئن باشه که اتفاقی برای امگاش و بچه ی توراهش نمیفته.اما تحمل کردن و حرف نزدن هر بار برای جیمین سخت تر میشه از اونجایی که یونگی حتی توی آسون ترین کارهاش هم دخالت و ابراز نگرانی میکنه.
«فقط میخوام قدم بزنم؟ یونگی من و جیهونی هر روز این کارو میکنیم.»
جیمین نفس عمیقی میکشه. تمام تلاشش رو میکنه که صداش رو برای آلفای ذوق زده و نگرانش، بالا نبره.
«میدونی که دکتر گفت باید استراحت کنی، باید خیلی مراقبت باشی، بیبی.»صادقانه برای جیمین سخته که از دست یونگی اون هم وقتی با شیرینی و چشم های براقش بهش نگاه میکنه و ازش میخواد که بیشتر استراحت کنه، عصبانی بشه. یونگی فقط زیادی برای اینکه که یه پدر باشه، بامزه بنظر میرسه و هر بار که جیمین فکر میکنه که به زودی از عصبانیت و کلافگی از کوره در بره، متوجه میشه که توی فکرش داره آلفای حساسش رو تحسین میکنه.
«پس میخوای یه کاری کنی چاق بشم و بچمون هم تنبل بار بیاد؟»
YOU ARE READING
「Second Chance」ʏᴍ'
Werewolf[ Completed ] «اون نیمه ی دیگه ی من نبود، اون جانِ من بود، قلبِ من بود فقط توی یک بدنِ دیگه.» مین یونگی نمیخواد شانس دومش رو هم از دست بده اما چی میشه اگه جفتِ مقدر شدهات که بیشتر از تمام دنیا بهش اهمیت میدی، شانس دومی که با دیدنش فکر میکردی...