You taste like peaches

4.9K 466 933
                                    

You are my universe and i just want to put you first.

امگا به آرومی وارد خونه میشه. کفش هاش رو با دمپایی راحتی های خاکستری رنگ عوض میکنه و یک راست خودش رو سمتِ اتاق مشترکش با یونگی میکشه‌. هر بار یاد آوری این مسئله باعث میشه که دلش گرم میشه هرچند که توی سه روز گذشته نتونسته درست و حسابی جفتش رو ببینه.
مین‌یونگی بخاطر مسئولیت هاش و سروسامون دادن کارها مجبور بود بیشتر وقتش رو بیرون از خونه بگذرونه از اونجایی که لازم بود خرابکاری های لیانگ رو درست کنه، پس جیمین نتونسته خیلی آلفا رو ببینه.

مو بلوند دیروقت، هنگامی که جیمین خواب بود به خونه برمی‌گشت و صبح قبل از اینکه امگا بتونه چشم هاش رو باز کنه دوباره به دفتر ریاست پک میرفت‌ و جیمین دلش برای مرد تنگ شده هرچقد هم بتونه بوسه های آروم یونگی روی پیشونیش وقتی که به خونه برمیگرده یا اتاق رو ترک میکنه، حس کنه بازهم دلش برای صحبت کردن یا فقط تماشای صورتِ زیباش تنگ شده.

پس وقتی جیمین در اتاقشون رو باز میکنه و بالاخره یونگی رو اونجا میبینه، کمی شوک میشه. یونگی اونجاست. مشخصا به تازگی از حموم بیرون اومده جیمین این رو از موهای خیس و حوله ی آبی رنگی که دورش پیچیده، میفهمه. برای یک ثانیه جیمین میخواد اتاق رو ترک کنه چون این عجیب و تازه‌ست‌ اینکه اونطوری برهنه مرد رو ببینه که بهش لبخند میزنه، واسش جدیده پس عجیب نیست که کمی دستپاچه میشه اما به هرحال سعی میکنه بمونه.
به هرحال که باید عادت کنم.

"سلام"
جیمین اول صحبت میکنه همونطور که از کنار یونگی رد میشه، کتِ بلندش رو بیرون میکشه و سرجاش توی کمد برمیگردونه. یونگی میتونه بافتِ بلند شیری رنگش که تا روی رونهاش رو پوشونده رو ببینه‌. با لبخندی که لبهاش رو ترک نمیکنه، لبه ی تخت میشه و اهمیتی به برهنه بودنش نمیده.
"سلام، پیش تهیونگ بودی؟"
آلفا دستش سمت جیمین دراز میکنه پس امگا بیخیال تعویض شلوارش میشه و جلو تر میره؛ جایی بین پاهای یونگی که حوله فقط تا زانوهاش رو مخفی کرده، میایسته.

"آره. یکم دل کندن از اون بچه سخته"
یونگی گردنش رو برای دیدنِ زیبای روبه‌روش بالا میگیره.‌ امگا موهاش رو کنار زده و پیشونیش رو به نمایش گذاشته هرچند که چند تار موی نقره ای رنگ همچنان با لجبازی توی صورتش موندن‌.
"اذیت میکنه؟" وقتی سؤالش تموم میشه، دستش رو به دست جیمین میرسونه، بی هدف با انگشت های مرد بازی میکنه.

"نه، اصلا. زیاد گریه نمیکنه، فقط با نگاه کردن به صورتش آروم میشم"
"خوبه اونها لیاقتش رو دارن‌ چون یونها ۲۴ ساعت گریه میکرد. جونگ‌کوک شبیه یه زامبی شده بود مجبور شدم یک ماه بهش مرخصی بدم تا بتونه استراحت کنه"
یونگی میخنده‌. یاداوری اون روزها واسش لذت بخشه‌. هیچ وقت اولین باری که یونها رو توی بغلش گرفت و دختر با تمام‌توانش گریه کرد رو فراموش نمیکنه.

「Second Chance」ʏᴍ'Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora