It's such a dream

3.3K 409 622
                                    


تریگر وارنینگ// این پارت اشاره به تجاوز و قربانی نکوهی داره.

امگا با دیدن مردی که تمام مدت ازش دوری میکرده، میدونه که قرار نیست اتفاق های خوبی بیفته. ووشیک پوزخند کثیفی روی لبهاش داره، چشم‌هاش بد ذاتی و شرارت رو فریاد میزنه و جیمین فکر میکنه که خودِ شیطان رو به روش قرار گرفته و قرار نیست هیچ رحمی بهش بکنه.
نفسش رو با شدت داخل و خارج میکنه. هر ثانیه بیشتر احساس سستی میکنه و با هر دم و باز دم گیج تر میشه. نمیتونه نفس نکشه و وقتی نفس میکشه هم اوضاعش بدتر میشه.

یک بار دیگه سعی میکنه با یونگی ارتباط برقرار کنه اما نمیتونه به درستی گرگش رو احساس کنه انگار که یک نفر محکم توی سر گرگش زده و اون رو گیج کرده.
جیمین نمیدونه داره جه بلایی سرش میاد اما میتونه این رو تشخیص بده که این گیجی به بویی که همچنان‌توی خونه پیچیده مربوطه پس امگا سعی میکنه که این رو کنترل کنه.‌
دستش رو به دهنش میرسونه و تلاش میکنه که کمتر اون بو رو استشمام کنه اما این ممکن نیست چون به سرعت نفس کم میاره و به علاوه دیگه کار از کار گذشته. درست موقعی که وارد خونه شد باید این کار رو میکرد.

یک‌ قدم‌عقب میره چون آلفای رو به روش سمتش حرکت میکنه. در حالت عادی اگر توی این شرایط قرار میگرفت شاید اینقدر نمی‌ترسید اما حالا که تنها خودش نیست که توی دردسر افتاده، ضربان قلبش رو بالا برده و دلشوره ی بدی بهش داده. میدونه که ووشیک قرار نیست به راحتی اجازه بده که بره و جیمین نمیدونه چطوری باید از این وضعیت نجات پیدا کنه.
«روزهایی زیادی رو برای این موقعیت صبر کردم، عزیزم.»
جیمین احساس میکنه همین الان تمام محتویات معدش رو بالا میاره.

میخواد سمت در ورودی فرار کنه اما قبل از اینکه بتونه خیلی دور بشه، بین‌ دستهای محکم ووشیک گیر میفته‌. بوی تند ووشیک زیر بینیش میپیچه و حالش رو بد تر میکنه، اون بو یک زمانی حالش رو خوب میکرد اما حالا نه خودش و نه گرگش اون مرد رو به عنوان جفتشون قبول ندارن پس بویی که ازش ساطع میشه تنها حال امگا رو بد تر میکنه.

مو نقره ای از این وضعیت متنفره‌. از اینکه ووشیک اون رو از پشت محکم نگه داشته و بازوهای بزرگش دورِ شونه هاش حلقه شده، متنفره و میخواد از اون موقعیت فرار کنه. پس تلاش میکنه، دست و پا میزنه اما نتیجه ی تمام اون تقلا کردنها هیچیه.
بارداری به اندازه ی کافی ضعیفش کرده و حالا جیمین حتی بیشتر احساس ضعیف میکنه.
حتی نمیتونه فشار دستهای مرد رو کمتر کنه، نمیتونه فرار کنه، نمیتونه یونگی رو صدا بزنه، جیمین اون لحظه خیلی احساس بیچارگی میکنه.

احساس میکنه اگه زیادی تقلا کنه و تکون بخوره به بچه هاش آسیب میزنه اما اینکه اجازه بده ووشیک هرکاری دوست داره انجام‌ بده براش ممکن نیست. میدونه اون همه استرس و ترسی که اون لحظه تحمل میکنه بچه هاش رو اذیت میکنه اما کاری از دستش برنمیاد، نمیتونه جلوی اون احساسات رو بگیره، نمیتونه نترسه اون هم وقتی درست بین دستهای کسیه که هیچ وقت بهش خوبی نکرده.

「Second Chance」ʏᴍ'Donde viven las historias. Descúbrelo ahora