Mate | after story²

2.7K 354 596
                                    


استاد نگاهی به ساعتش میندازه و بعد از چند تا صحبت دوستانه و عادی از کلاس خارج میشه. بعضی از دانشجوها ترجیح میدن که وقت خالی بینِ کلاس هاشون رو توی محوطه ی دانشگاه و بگذرونن و بعضی هاهم فقط اونجا میشینن-چون زیادی برای فعالیت اضافی خسته ان- تا کلاس بعدیشون شروع بشه‌.
جیهون معمولا اون دسته از دانشجوهاست که از وقتهای خالیش استفاده میکنه از اونجایی که کلاس هاش با خواهر و برادر هاش یکی نیست، بیرون میره تا بتونه ملاقاتشون کنه. اینطوری نیست که بایدی درکار باشه اون فقط دوستهای زیادی برای وقت گذروندن نداره از اونجایی که حالا اون آلفای پکه پس ترجیح میده وقت خالیش رو کنار کسایی باشه که سوال های بی‌مورد نمیپرسن یا بهش طعنه نمیزنن.

اما اینبار پسر که به تازگی اجازه داده پدرش موهاش رو بلوند کنه، درست همون‌جا پشت میزش نشسته و درحالی فکرش هرجایی به جز اون کلاسه، لپهاش رو باد میکنه.
موهای بلوندش رو به تازگی کوتاه کرده چون جیمین دلش برای یونگیِ قبل از ازدواجش تنگ شده بود پس آره تنها با یه لبخند و خواهشِ کوچولو، جیهون اجازه داده بود که موهاش به رنگ‌ِ جوونی های پدرش در بیاد..

بینیش رو بالا میکشه و با صدای بلند دانشجوهایی که سعی میکنن از کلاس خارج بشن، از افکارش بیرون کشیده میشه. این روز ها زیادی بی قرار و آشفته‌ست و بی دلیل دلش تنگ میشه، برای کسی که حتی خودش هم نمیدونه. وقتی این موضوع رو با یونها درمیون گذاشت دختر فقط لبخند زد گفت که گرگش از الان بی تابی جفتش رو میکنه. پس آره، جیهون دلش برای جفتی که تا به حال ملاقاتش نکرده تنگ شده.

نگاهی به کلاس تقریبا خالی میندازه و نفسش رو با صدا بیرون میده. وقتی یک سال پیش، درست توی تولد ۲۰ سالگیش، پدرش تصمیم گرفت همه ی پک رو بهش واگذار کنه( چون دلش می‌خواست باقی عمرش رو بدون مسئولیت زیادی کنار همسرش بگذرونه)، فکر نمیکرد که بتونه در کنارِ اداره ی پک، درس هم بخونه اما درست فردای بیست سالگیش متوجه شد که به هیچ وجه تنها نیست. هیچ کس پشتش رو خالی نکرده بود نه حتی پدرهاش که ادعا داشتن خودشون رو بازنشسته کردن پس جیهون یک ساله که در کنار ریاست پک، به دانشگاه میاد و تقریبا از پس همه چیز هم بر اومده.

هوسوک همیشه تحسینش میکنه و با صدای بلند که یونگی هم بشنوه ادعا میکنه که کارش از یونگیِ جوان خیلی بهتره.
پس جیهون فکر میکنه که به خوبی از پس این مسئولیت بزرگ براومده هرچند که فقط یک سال رو گذرونده و میدونه که روزهای سختی در پیش داره اما به هرحال مو بلوند نمیترسه، نه حداقل خیلی زیاد چون میدونه که هرجا خسته بشه، دستهای زیادی وجود دارن که به گرمی توی آغوششون بکشن و جلو تر از تمام اون دستهای کمکی، جیمینه.

تنها چیزی که جیهون این روزها نگرانشه، جفتشه. پدر آلفاش ده سال تمام بدون جفتش زندگی کرد؛ وقت هایی که از یونگی میخواد تا براش از روزهای تنهاییش صحبت کنه، متوجه میشه که این همه سال تنها بودن اصلا آسون نبوده.
نمیخواد تا ۳۰ سالگیش منتظر جفتش باشه، نمیخواد که تمام جوونیش با رابطه های یک شبه و کوتاه مدت سر بشه و از اونجایی که یه آلفای اصیله، نبودِ جفتش بیشتر آزارش میده.

「Second Chance」ʏᴍ'Where stories live. Discover now