True omega

2.7K 470 1.1K
                                    

جونگ‌کوک به آرومی در حالی که تمام حواسش رو به اطرافش داده، در خونه‌شون رو باز میکنه و اجازه میده و همسر و دخترش وارد خونه بشن‌. اونها بالاخره اونجان، برگشتن و تا چند دقیقه ای دیگه همه‌چیز شروع میشه. جونگ‌کوک‌ نمیتونه برای کشتن گرگهایی که زندگی رو برای خانواده‌ش توی روزهای اخیر سخت کردن، صبر کنه.

"درهارو قفل بکن و توی اتاق امن بمونید، باشه؟ هر صدایی شنیدی، هرچیزی که باعث شد بترسی، صدام کن؛ یک‌دقیقه بعدش اینجام."
درواقع جونگ‌کوک میخواست تهیونگ و یونهارو توی ژاپن کنارِ خانواده ی رئیس لی بذاره اما با اصرار تهیونگ مبنی برای اینکه به فکر هیچ کس نمیرسه که اون به خونه برگرده، به کره اومد.

وقتی بهش فکر میکنه، متوجه میشه که حق با امگاشه. الان‌امن جای روی زمین، خونه ی خودشونه چون هیچ کس فکر نمیکنه جونگ‌کوک خانواده‌ش رو توی جنگ بیاره.
"باشه، ما مراقبیم پس مراقب باش و سعی کن زخمی نشی، باشه؟"
آلفا لبخند کوچکی میزنه و بوسه ای روی پیشونی همسرش میذاره.

قبل از اینکه بتونه حرف دیگه ای بزنه، صدای زوزه ی گرگی رو میشنوه و هر دو میدونن که چیزی که منتظرش بودن، شروع شده.
حالا وقت جنگه. وقتِ باز پس گرفتن پکی که توش بزرگ شدن.
جونگ‌کوک بدون هیچ حرفی به سرعت از خونه خارج میشه، مطمئن‌میشه که هیچ کس اون رو ندیده باشه.
میتونه ببینه گرگ هایی که همراه خودشون آوردن چطور تمام محله رو محاصره کردن.
کشتن‌ولگرد های لیانگ کار سختی نیست اما بازهم قرار نیست آسون بگیرن.

هر گوشه ای از شهر درگیر مبارزه‌ست. مبارزه ای که باید به نفع مین یونگی تموم بشه.
آلفا نگاهی به خونه میندازه و بعد روبروش رو نگاه میکنه.
صدای غرش های بلند، تیر و فریاد تموم شهر رو پر کرده و مو مشکی میدونه که باید خودش رو درگیر بکنه.
گردنش رو برای نرم کردن تکون میده و بعد از درآوردن لباسش، به گرگ تبدیل میشه.
گرگ بزرگِ خاکستری رنگی که خزه های سیاهش هرکسی رو میترسونه.

خیز برمیداره و بدون هیچ ترسی خودش رو وارد درگیری میکنه.
براش مهم نیست گرگ هایی که جلوی راهش سبز میشن، چند نفرن، ازش بزرگترن یا نه! جونگ‌کوک قرار نیست به هیچ کدومشون رحم بکنه‌.
پس با غرش بلندی که سر میده، اولین گرگ رو روی زمین میزنه. خشم توی وجودشه و قسم میخوره که اجازه نده هیچ گرگی از زیر دستش سالم بیرون بره.

گرگ مشکی رنگی از پشت بهش نزدیک میشه، جونگ‌کوک میتونه حضور الفارو احساس بکنه اما اجازه میده که گرگ فکر بکنه که میتونه عافلگیرش بکنه پس بی حرکت میمونه و درست وقتی که گرگ‌ روش خیز برمیداره، پنجه های قویش رو داخل گردنش فرو میبره.
گرگ حتی روی زمین‌هم‌نمیرسه، زوزه ای از روی درد میکنه و چشم هاش بسته میشن.

جونگ‌کوک اجازه میده گرگ روی زمین بیفته. به پنجه هاش که با خون‌پوشیده شده نگاه میکنه. احساس گناهی نداره. اونها مردم رو ازار دادن، امگاهارو تحقیر کردن و باعث شدن جفتش فشار زیادی رو تحمل کنه، به علاوه ی اینها باعث شدن که هیونگش سخت ترین روزهای زندگیش رو بگذرونه پس جونگ‌کوک بخاطر کشتن هیچ کدوم از اون گرگ ها، احساس گناه نمیکنه.

「Second Chance」ʏᴍ'Where stories live. Discover now