part2

496 38 12
                                    

فردا باید بر میگشتم یا شایدم می مردم
توی آشپز خونه در حال خوردن دومین بسته نودلم بودم
+نمیفهمم چرا حجم بیشتری نودل توی این ظرفا نمیریزن آدم سیر بشه

صدای زنگ در بلند شد دهنمو تمیز کردم
سمت در رفتم بازش کردم
با دیدن فرناند که جلوی در بود تعجب کردم بعد از اون شب دیگه ندیدمش
+کاری داشتی ؟
فرناند:مستی ؟
+نه دارم غذا میخورم یک ساعت دیگه هم قرار دارم
اومد داخل در رو بستم
رفتم سمت اشپز خون روی کانتر نشستم مشغول نودلم شدم
فرناند:برای فردا حاضری !؟
+نمیدونم قضیه چیه ولی مشتاقم
فرناند: با کی قرار داری ؟
+یه دوست قدیمی
فرناند:باهاش میخوابی؟
+شاید
فرناند:کیه
+ توی کار تحقیق تجسس درباره روابط جنسی منی ؟
فرناند:به من علاقه داری!؟
با تعجب بهش نگاه کردم گفتم:اگه به خاطر اون شب میگی نه ولی درباره سکس باهات خب ....بی میل نیستم
اما هیچ وقت این کارو نمیکنم
فرناند:بابت اون شب ....متاسفم
+متاسف نباش منم هر شب با یکی میخوابم و روز بعد جواب تلفنمو نمیدم
فرناند:تا کی میخوای ادامه بدی
+شاید تا وقتی آزمایش ایدزم مثبت بشه
فرناند عصبی بهم نگاه کرد گفت:میخوای منو اذیت کنی ؟
دقیقا هدفم همین بود شاید من با پسرای زیادی بودم ولی به خاطر کارم نزدیک یک ساله که با هیچ پسری نبودم و درباره امشبم دروغ گفتم
+تو رو؟نه چرا باید همچین کاری کنم
اومد نزدیکم ران پامو فشار داد
فرناند:میتونی با من باشی اما دست از این کارات بکش
یه نگاه به سر تا پاش کردم و گفتم:واسم تکراریه
فرناند:تو ذاتن از هرزه بودن لذت میبری
دستمو بالا بردم و سیلی محکم توی گوشش خوابوندم
+برو بیرون نمیخوام ببینمت عصبی شد دستمو کشید از روی کانتر افتادم
مشت محکمی به شکم عضله ایش زدم
+ولممممممم کن
با صدای شلیک و شکستن شیشه ها فرناند دستمو گرفت در خونه رو باز کرد پرتم کرد توی ماشین رفت توی خونه بعد ده ثانیه با گوشی و لپ تابم اومد
هنوز صدای شلیک می اومد صندلی رو خوابوندم لعنتی من بدون اسلحه هیچ گوهی نیستم.
با احساس بوی سوختن چوب بلند شدم خونه عزیزم توی آتیش میسوخت
فرناند نشست توی ماشین وسایلمو پرت کرد توی بغلم
+چیییی کاررر کردییی خونمو آتیششش زدی
با اخرین سرعت حرکت کرد یه متور سوار با اسلحه افتاد دنبالمون
در داشبورد ماشینو باز کردم اسلحه فرناند رو برداشتم از پنجره تا کمر بیرون رفتم و شروع کردم به شلیک کردن
اخرین تیر به لاستیک متور خورد و افتاد زمین
نشستم روی صندلی
+اونا کی بودن؟
فرناند:نمیدونم ولی وقتی خونه تو رو پیدا کردن باید همه چی از بین میرفت
با یاد آوری عکس مامان بابام بغض کردم ولی هیچی نگفتم
همه وسایلم توی آتیش پودر شدن
فرناند گوشیشو برداشت و اعلام خطر کرد
گوشیم زنگ خورد. ناتاشا بود سریع جواب دادم جیغ زد:رزی به خونم حمله کردننن من فرار کردم
+کجایی
ادرسو گرفتم
+فرناند. برو دنبال ناتاشا به خونه اونم حمله کردن
فرناند عصبی داد زد گفت:حرومزاده ها
سریع وارد اتوبان شد بعد از ده دقیقه رسیدیم ناتاشا جلوی چهار راه ایستاده بود فرناند محکم روی ترمز زد پیاده شد
دوید سمت ناتاشا محکم بغلش کرد لباشو بوسید
واتتت این دوتا باهمن؟
خندیدم
+ای نادرست
چون کفش نداشتم نمیتونستم پیاده بشم
ناتاشا و فرناند سوار ماشین شدن
از بین دوتا صندلی رفتم کنار ناتاشا محکم بغلش کردم
+خوبی چیزی که نشد
ناتاشا:نه خوبم فقط تونستم یه سری وسیله هامو بیاروم و خونمو داغون کردم
+چی کار کردی !؟
ناتاشا:دکمه آتش سوزی خودکار زدم
+چییی فرناند خونه منم داشت؟
فرناند:اره
+پس چرا نگفتی ؟
فرناند:چون هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری بشه
ناتاشا:الان کجا بریم
فرناند:میریم سازمان
تا سازمان هیچکس چیزی نگفت رسیدیم به ساختمون از ماشین پیاده شدیم
نگهبان در رو باز کرد وارد آسانسور شدیم
ناتاشا:فرناند تو خونه رزی بودی ؟
فرناند:اره
ناتاشا:چرا؟
+میخواست راجع به همون پرونده باهام صحبت کنه
ناتاشا:این چه اتفاقی بود دیگه
در اسانسور باز شد وارد شدیم سراغ کمدم رفتم بازش کردم وسایلامو گذاشتم داخلش
نیم بوتمو پوشیدم
ناتاشا با خنده گفت:با این تاپ و شلوارک لی شبیه دخترای کابوی شدی
خندیدم
+شیطون کی باهم دوست شدین
ناتاشا:دو روزه
+گفتم توی کفته
ناتاشا:من نگران بودم تو ناراحت شی
+چرا؟
ناتاشا:چون قبلا باهاش خوابیدی
+دیونه کله خر اون واسه پنج سال پیشه گفتم که عاشقش نیستم
ناتاشا:چون تو رابطه متعدد داری فرناند عذاب وجدان داره
+بیخود بهش بگو من از زندگیم راضیم در ضمن من یک ساله با کسی نبودم
وقبلا روابطم به سه یا چهار نفر محدود میشد
ناتاشا:میدونم بابا
محکم بغلش کردم گفتم:خونه خراب شدیم
خندید
ناتاشا:به نظرت برای بقیه هم اتفاق افتاده؟
+نمیدونم صبر کن چک کنم
لپتاب و گوشیمو برداشتم با هم روی مبل نشستیم
لپتابمو روشن کردم وصل شدم به سیستم سازمان کد و رمزمو زدم به جز من و ناتاشا هیچکس کد خطرش فعال نشده بود
+هر کی بوده با من و تو بوده
ناتاشا:مطمعنی از خودمون سر عملیات مدرکی جا نزاشتیم؟
+مطمعنم
ناتاشا:نکنه اینجا نفوذی داریم
+چییی نه بابا
ناتاشا جدی بهم نگاه کرد گفت:چرا نه کی از زندگی ما خبر داره از‌ هویت اصلی ما کی اطلاع داره؟
+هیچکس
ناتاشا:هیچکس به جز سازمان
فرناند:حق با ناتاشا ممکنه نفوذی داشته باشیم
+اما کی ؟ و چرا ؟
فرناند :چیزیه که منم میخوام بفهمم چون که به شما دوتا حمله کردن
+من که مطمعنم از خودم که گند نزدم
ناتاشا:منم مطمعنم
فرناند:پس نیرو های خودمونه
+حالا چیکار کنیم خونه ما دوتا که سوخته هیچی ازش نمونده هر چی داشتیم نداشتیم پرید
اشک توی چشمام جمع شد چون تمام عکسای بچگیم از مادر پدرم سوخته بود
فرناند و ناتاشا با تعجب به من نگاه کردن
بلند شدم سراغ کمدم رفتم پتو رو در اوردم روی صندلی های ردیفی کنار دیوار دراز کشیدم پتو رو روی خودم انداختم و چشمامو بستم

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now