part12

324 24 32
                                    

چهار نفری توی رستوران دیشبی نشسته بودیم و قرار بود واسه زندگیم تصمیم بگیرم و واقعا هیچی به ذهنم نمیرسید
کمی از پاستای الفردوی توی بشقابمو با چنگال برداشتم ‌و‌ توی دهنم فرو کردم
ناتاشا:نمیخوای چیزی بگی این دومین بشقاب الفردویه که داری میخوری و هر دفعه یه جوری میخوری انگاری هیچی نخوردی فرناند و میکاییل خندیدن
+انگار هر چی میخورم سیر نمیشم مقصر من نیستم ....میکاییل
میکاییل:جانم
+میگم تا کی اینجا می مونی
میکاییل:اگه قراره تصمیم بگیری تا فردا عصری وقت داری فردا  شب ساعت ۹ پرواز دارم
+چییییی
میکاییل:من کار دارم به زور مرخصی گرفتم
+یعنی باید توی این فاصله تصمیم بگیرم که باهات بیام
میکاییل:من نمیگم همین حالا پاشو بار و بندیل ببند از سفرت لذت ببر  بعد از این که برگشتی دنبال کارای اقامتت برو

+یعنی من همیشه باید ایران زندگی کنم؟
فرناند:نه پس میخوای روی‌ هوا بمون
احساس کردم محتوای معدم به سمت گلوم امد
دویدم سمت دستشویی  در رو باز کردم و گلاب به روتون
به صورت خیس از اشکم توی ایینه نگاه  کردم  دو تا مشت اب به صورتم زدم  بیرون رفتم
میکاییل مثل جن خودشو پرت کرد جلوم و با اون دستای بزرگش محکم بغلم کرد
میکاییل:خوبی؟
+فقط یکم اب میخوام
میکاییل:حتما بیا بشینیم
ناتاشا با نگرانی دستمو گرفت و گفت :میخوای لیمو ترش بیارن ؟
+نه خوبم
نشستم روی صندلی یکم اب خوردم
+مطمعنم از تنهای توی ایران میمیرم
میکاییل:تنها نیستی منو داری
+اما.....اما.....
نتونستم حرفمو بزنم
فرناند:ناتاشا ما بریم یه خرید داریم
ناتاشا سریع بلند شد با فرناند رفتن
میکاییل:چی شد؟
+ما رو تنها گذاشتن
میکاییل:من واقعا نمیدونم دیگه چی کار کنم
+من میترسم....از ترک شدن و تنها شدن میترسم .... من توی ایران هیچکسو ندارم تنهام کسی از من خوشش نمیاد نه کاری دارم نه زندگی که مال خودم باشه
من رسما نابود میشم
بلند شد روی صندلی کنارم نشست و محکم بغلم کرد
میکاییل:قول میدم هم کار میکنی هم زندگیتو می‌سازی هم باهم بچمون رو بزرگ میکنیم و من هیچ وقت تو رو ترک نمیکنم

+بهم قول میدی ؟
میکاییل:قول میدم هیچ وقت تنهات نزارم
+بریم
میکاییل:بریم
دستمو گرفت با هم از رستوران بیرون رفتیم ناتاشا  یه گوشه سرش توی گوشی بود و فرناند هم یه طرف با همون دختر گارسون که  روش قهوه ریخت حرف میزد البته دختره دیگه لباس فرم نداشت
+میکاییل
میکاییل:جانم
+مامانت منو میکشه
میکایل:لطفا دیگه انقدر به خودت استرس نده
سوار ماشین میکاییل شدم ناتاشا هم سوار شد و گفت:فرناند گفت کار دارم خودم میام
+اوکی ...
ناتاشا:اگه تو بری ایران  منم میام گفته باشم
میکاییل:قدم تو روی چشممونه  ولی کاری نکن بعدا پشیمون بشی
ناتاشا:من واقعا بدون رز نمیتونم زندگیم جهنم میشه 
دستشو از پشت دور گردنم حلقه کرد
+دختره دیوونه
ناتاشا:قسم میخورم پشیمون نمیشم
+اگه مطمعنی من مشکلی ندارم
میکاییل:منم خوشحال میشم که رز تنها نمی مونه

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now