part5

469 37 22
                                    

بعد از نهار میکاییل رفت منم کل روز خونه بودم و یکم به زندگی رسیدم
وسطای روز بود که فهمیدم فردا از طرف شرکت دعوت شدیم به یه مهمونی
زنگ زدم به میکاییل بعد دوتا بوق برداشت
+سلام گارفیلد
میکاییل:رزیتاااا
خندیدم
+توم دعوت شدی ؟
میکاییل:اره ولی نمیام
+جدی؟
میکاییل:آره فردا با روشنک تماس دارم میخوام یکم باهاش وقت بگذرونم
+اهوم باشه پس خودم میرم فعلا
میکاییل:فعلا
گوشی رو قطع کردم  با حرص بهش فحش دادم

تا روز بعد هیچ کاری نداشتم ولی بعد از نهار یه دوش درست حسابی گرفتم
مشغول درست کردن موهام شدم  انتهای موهامو  حالت دادم  تا مدل کوتاهش حسابی مرتب باشه و مشغول ارایش شدم یه آرایش شاین که طوسی و هلویی  داشت انجام دادم در اخرم رژ هلویی زدم
آرایشم کاملا طبیعی بود و اینو دوست داشتم
لباس زیر پوشیدم و پیرهن ساتن سفید دکلته  که قسمت سینش گیپور بود و جلوش تا روی شکمم دکمه میخورد
و از پایین روی زانوم چاک داشت
کفشای پاشنه بلند مارک لوبوتین سفید پوشیدم محض احتیاط اسلحه و وسایلمو برداشتم از خونه بیرون زدم
سوار تاکسی شدم و ادرس دادم
گوشیمو برداشتم به ناتاشا زنگ زدم
ناتاشا:سلام آشغال
+سلام گاو چه طوری
ناتاشا:خوبم کجایی
+یه مهمونی از طرف سازمان دعوت شدیم نمیدونم چیه و برای چی میشه یه تحقیق بکنی
ناتاشا:هندزفریتو بزن
+یه لحظه
هندزفری رو چپوندم توی گوشم و روشنش کردم گوشیمو خاموش کردم
+صدام میاد
ناتاشا:اره یکمی صبر کن
بعد چند دقیقه گفت:اهااا پیدا کردم این یه چشن خیره اس که هر ساله برگزار میشه و افراد مهم سازمان رو میتونی ببینی
+این که خیلی خوبه میتونیم  پیدا کنیم کسی که از هویت اصلی  میکاییل خبر داره و عمدا استخدامش کرده
ناتاشا:اما دنبال کی در ضمن دست تنهایی یه زنگ بزن به میکاییل بگو بیاد
+نه ولش کن دلتنگ همسرش و خانوادشه  میخواد باهاشون وقت بگذرونه
ناتاشا:میدونی که خطر ناکه
+اره میدونم اما من کارم درسته بسه دیگه دارم میرسم

تاکسی جلوی سالن ایستاد پیاده شدم از روی فرش قرمز رنگ رد شدم دو نفر در رو باز کردن مرد مرتب کت و شلواری توی سالن گفت :لطفا مشخصاتتون رو لطف بفرمایید
بعد از گفتن مشخصات دروغی 
گفت:بله بفرمایید
در باز شد وارد سالن شدم کلی آدم اونجا بود
هافمن با دیدن من اومد جلو گفت:کجا بودی دیر کردی
+مگه باید زود تر می اومدم
هافمن :بله کادر کارمند باید زود تر می اومدن
+نمیدونستم
هافمن:اشکال نداره بیا باید چند نفر رو باهات آشنا کنم
دستمو دور بازوهاش حلقه کردم و با هم به سمت یه میز بزرگ که کیلیان عوضی هم سر اون میز بود.
هافمن:قربان
کیلیان برگشت سمت من لبخند گشادی زد
کیلیان:بیا عزیزم باید به چند نفر معرفی بشی
لبخندی به جمع زدم
کیلیان:خانوم رابینسون یکی از نیرو های عالی ما هستن
یه پسر جوان با موهای بلوند و چشمای آبی که اول از همه ایستاده بود با لبخند گفت:از آشنایی باهاتون خوشبختم هری هستم
دستمو توی دستش فشار داد لبخند زدم
+همچنین
کیلیان:ایشون هم جناب سالوادور  هستن مدیر ارشد سازمان
به مرد مرتب و خوشتیپ که زن زیبایی کنارش بود لبخند زدم متقابل لبخند زد
کیلیا:ایشون هم جوزفین شین هستن کسی که نیرو های ماهر رو تایید میکنن
با لبخند گفتم:خوشبختم
لبخند مزخرفی زد
گارسون با سینی شامپاین اومد یه لیوان برداشتم کمی مزه کردم
هافمن:میکاییل نمیاد؟
+نه انگاری
کیلیان:خیلی جالبه که ما دوتا نیروی ایرانی داریم درسته مستر شین
جوزفین خندید گفت:ایرانی ها خیلی باهوش هستن و به شدت از سر و کله زدن باهاشون لذت میبرم
+البته من کاملا ایرانی نیستم
جوزفین:اما انقدر باهوش هستی که توی مدت کوتاه چند روز سر این میز هستی
+شما میکاییل رو انتخاب کردین؟
جوزفین خندید و گفت :باور کن انتخاب اون واسم جذاب بود شبیه ‌فرو کردن دست توی زنبور عسل و در اوردن عسل خوشمزه اما زیاد نیش میخوری

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now