part 9

330 31 40
                                    

میکاییل سوار ماشین و شد و حرکت کرد‌
میکاییل:گوش به حرف کسی نده تا بعدا به سرهنگ بگم واست مجوز بنویسه
+باشه تا خونه حرفی زده نشد
وقتی رسیدیم ناتاشا مستقیم به طبقه بالا رفته
وارد اتاق شدم لباسای کثیفمو در اوردم توی سبد انداختم
دست میکاییل دور کمرم حلقه شد توی گوشم گفت :جونمو نجات دادی؟
+البته فکر کردی میخوام بکشمت

لبمو بوسید گفت:اسلحت رو به من بود چه انتظاری داری؟
+به من اعتماد داشته باش
گردنمو بوسید هیچی نگفت
+به من اعتماد نداری؟ درسته ؟
توی آیینه به چشمام نگاه کرد گفت:من یه مامور اطلاعاتیم تو یه مامور از یک سازمان نامشخصی
ناراحت شدم من خیلی تلاش کردم بهم اعتماد کنن حالا در اوج رابطمون بهم اعتماد نداره

ازش جدا شدم یه هودی پوشیدم بدون شلوار حدودا تا زانوم میرسید  از اتاق اومدم بیرون قهوه ساز رو زدم
لیوان گرم قهوه رو برداشتم رفتم توی تراس روی صندلی نشستم

در تراس باز شد کنارم نشست
+وقتی بیست سالم بود از طریق برادر دوست پسر دوستم (چه طولانی😂)
با یه سازمان آشنا شدم سیستماشونو هک میکردم عملیاتاشون رو خراب میکردم

میکاییل:چرا؟
+میخواستم منو بگیرن .... و این اتفاقم افتاد. ازشون خواستم منو استخدام کنن
و این اتفاقم افتاد یک سال اول آموزش دیدم و بعد از اون انقدر حرفه ای شدم که تنها زن اون سازمان شدم  ناتاشا هم به ما اضافه شد از طریق یه عملیات به صورت اتفاقی پیداش کردم
من عضو سازمان نظم نوین جهانی هستم
به هرم روی دستم اشاره کردم
میکاییل یهویی از جا پرید و گفت:تو......تو چه طور تونستی ....تو یه آدم کثیفی
لیوانمو روی میز گذاشتم و گفتم:آره آره من یه آدم کثیفم  کلی آدم کشتم  با کلی پسر خوابیدم مشروب میخورم ....
اره تو اینو میدونستی همه اینا رو میدونستی بازم باهام بودی فهمیدن یه اسم مگه چقدر مهمه

داد زد :تو به شیطان پرستی کل کثافت کاری دنیا  زیر سر شماست یه مشت ادم پولدار حالا معلوم شد با چه قصد و نیتی وارد ایران شدین

بلند شدم رفتم سمتش
+مننن شیطان پرست نیستممممم من برای نجات آدمای بیگانه  هر کاری انجام میدم و دادم. و الانم وظیفه  دونستم برای مردم کشورم تلاش کنم تا از طرف کسی آسیب نبینن  تو منو متهم میکنی در صورتی که من تمام قوانین و قسمی که خوردم رو زیر پا گذاشتم و حقیقت رو بهت گفتم

اشک توی چشماش حلقه زد و گفت:در اولین فرصت از ایران برو و هیچ وقت بر نگرد تنها فرصتته وگرنه به عنوان جاسوس سیاسی بازداشتت میکنم

با نا باوری بهش نگاه کردم
+نمیتونی این کارو با هام بکنییییی
سیلی محکمی توی گوشم خوابوند گوشم بلند زنگ زد  گیج بهش نگاه کردم  رفت توی خونه لپتابمو محکم کوبید زمین و داغونش کرد
وسایلاشو برداشت و رفت
به سختی خودمو به داخل رسوندم گوشیمو برداشتم زنگ زدم به سرهنگ 
وقتی برداشت گفتم:لطفا.... بیا
از حال رفتم و همه جا سیاه شد

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now