part15🔞

694 75 51
                                    

(اول کاری یه ووت بده😁)
حدود یک هفته از مکالمه عجیب بین نات و میکاییل میگذره و هر روز این حرکات عجیب تر میشه.
جدیدا محمدم به اونا پیوسته واقعا کلافه کننده شدن هیچ کس دیگه به من توجه نمیکنه سه تایی می شینن یه جا پچ پچ میکنن
در حال جمع کردن سفره بودم که زنگ در رو زدن
میکاییل:من میرم
سریع در رو باز کرد یه چیزایی پچ پچ کرد رفتم نزدیک کنارش ایستادم
با دیدن چهار تا گارد امنیتی و یه خانوم با تعجب گفتم:میگاییل چی شده
میکاییل:اوممم خب چیزی نیست فقط یه صحبت سادس در باره همون پرونده که باهم داشتیم
با وحشت و بغض بهش نگاه کردم و گفتم:حدس میزدم همچین کاری بکنی
میکاییل حول شد گفت:نه نه منم باهات میام میریم حرف میزنیم بعد بر میگردیم خونه
از کنارش گذشتم اشک صورتمو گرفتم رفتم توی اتاق  لباسمو عوض کردم
دیدی تاوان اون همه عشق اعتماد چی شد  احساس انقباض توی شکمم  باعث شد بشینم روی تخت نفس عمیق بکشم
+تو نترس قربونت برم
در اتاق باز شد همون زن پلیس اومد داخل گفت:کمک نیاز داری
+نه ممنون
اومد جلو دستمو دستبند زد و چشممو با چشم بند بست
*من کمکت میکنم
به کمکش از اتاق اومدم بیرون.  قطره های اشک کل صورتمو گرفته بود
تمام طول راه چه زمانی که سوار ماشین شدیم و چه زمانی که وارد یه ساختمون شدیم  چشمام بسته بود
الانم روی یه صندلی منو نشوندن وقتی چشمامو باز کردن نور مثل یه مشت توی صورتم خورد
کمی طول کشید که چشمام عادت کنه
یه اتاق دوازده ماری با شیشه هایی که معلوم بود یه نفر پشتشه و صندلی و میز فلزی و یه بطری اب 
میکاییل:ازت میخوام که باهامون به خوبی همکاری کنی.
به صورتش نگاه کردم  رو به روم نشسته بود و یه پرونده جلوش بود
+بگو یکی دیگه بیاد از من بازجویی کنه
میکاییل با تعجب بهم نگاه کرد
+گفتم میخوام یکی دیگه از من بازجویی کنه
میکاییل:جز من اینجا کسی این کار رو نمیکنه
در اتاق باز شد محمد با یه دستگاه اومد داخل و گفت:اجازه هست
+اون چیه؟
محمد:ضربان قلبتو اندازه میگیره در حین بازجویی و بعدش تشخیص میده کی دروغ میگی
چشمامو توی حدقه گردوندم خندیدم
+باشه وصلش کن
دوتا سیم رو روی قفسه سینم چسبوند دستگاه رو روشن کرد
+میدونی با کاری که کردی دیگه هیچ راه برگشتی نداری ؟حسرت بچتو روی دلت میزارم
میکاییل با عصبانیت گفت:بهتره این موضوع رو خونه حل کنیم
محمد:لازمه بگم حقیقتو گفت
میکاییل:نه
پرونده رو باز کرد و گفت :رزیتا رابرتسون (اقا من اینجا فامیلیش یادم رفت یه چی گفتم😂)
نام مادر اسکارلت رابرتسون  نام پدرعلی فرهمند  درسته؟
+درسته
میکاییل:چرا اسم خانوادگی پدرتو نداری ؟
+چون که انتخاب کردم نداشته باشم
(توی کشورای دیگه میشه نام خانوادگی مادر رو روی بچه گذاشت یا ترکیبی از خانوادگی مادر و پدر با هم )
میکاییل:اسم سازمانی که داخلش کار کردی
+نمیتونم بگم
میکاییل:چرا؟
+منو میکشن
سر تکون داد
میکاییل:آیا هنوز با سازمان ارتباط داری ؟
+چهار ماه پیش بعد از این که عملیات ایران رو نصفه کاره ول کردم منو اخراج کردن اما به خاطر بچم از جونم گذشتن
من هیچ ارتباطی دیگه با سازمان ندارم
میکاییل:محمد گزارش بده
محمد:تا همین الان واقعیتو گفته
میکاییل:هدف سازمانی که توش کار میکردی رو به طور کامل بگو‌
+سازمان شامل بخش های مختلف بود که از یه  جا سر چشمه میگرفت
(ووت دادی عشقم ؟)

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now