part 6

378 36 120
                                    

بعد از سفر طولانی و اختلاف ساعتی شدید بالاخره به ایران رسیدیم
ناتاشا از من حرفه ای تر خیلی شیک و باکلاس لباس پوشید. یه جوری روسری سرش کرد انگاری صد ساله توی ایران زندگی میکنه منم مجبور شدم یکی از پیرهنای  میکاییل رو بپوشم و استینشو تا آرنج تا بزنم و کلاه  بیس بال سرم بزارم 
از پله ها پیاده شدیم ساعت سه شب بود و فرودگاه به نسبت خلوت بود میکاییل جلو تر از ما بود ما هم مثل جوجه اردک دنبالش بودیم
ناتاشا:اصلا سعی نکن منو خر کنی. یه چیزی بین تو این چشم یخی هست
+فعلا زر زر نکن من کلی استرس دارم  بعدا واست همه چی رو میگم
ناتاشا:هاهاها دیدی گفتم
وارد سالن انتظار شدیم   میکاییل به سمت  چند نفر رفت  یه خانوم خوشگل و چادری  یه دختر حدودا ۲۰ساله که اصلا چادری نبود و تیپ امروزی داشت 
و روشنک خانوم صد البته که باید باشه
و مرد خوش پوش که یقشو تا بالا بسته بود تسبح دستش بود

روشنک:با این تیپ منو تو  روز اول که هیچی روز دوم از کشور شوتمون میکنن بیرون
خندیدم:اینجوریا هم نیست
میکاییل:خانوما
برگشتم سمتش به سمت خانوادش رفتم
رو به اون آقا سلام کردم
با اخم جوابمو داد
به مادرشم سلام کردم اونم با کمی اخم‌ جوابمو داد  روشنک هم که کلا جواب نداد 
ناتاشا:چه قدر  خوش برخورد
سرفه مصلحتی زدم  یعنی خفه شو
میکاییل:رز و ناتاشا از همکارای من هستن
مامانش گفت: از بلاد کفر دختر اوردی؟
اخم کردم گفتم: خانوم شفیع  ما دیگه رفع زحمت میکنیم   خدافظ
دست ناتاشا رو گرفتم از  در اصلی خارج شدیم
جلوی در دوتا تویتای مشکی شیشه دودی بود که چهارتا غول تشن دورش بودن  وحشت کردم
+ناتاشا تا حالا شده فکر کنی بدبخت شدی
ناتاشا:دقیقا الان همین حسو دارم
در ماشین باز شد جناب سرهنگ اومد بیرون  اومد جلو با خوش برخوردی بهمون سلام کرد و گفت:خوشحالم به سلامت رسیدین  میکاییل خبر اومدن دوستت رو داد بعدا راجع بهش تصمیم میگیریم بهتره سوار ماشین بشین
+ممنون جناب سرهنگ
ناتاشا سوار ماشین شد میکاییل همراه خانوادش اومدن بیرون جناب سرهنگ سوار ماشین شد
+ببخشید یه لحظه الان میام
رفتم سمت میکاییل که مشغول حرف زدن با روشنک بود
+میکاییل
همشون برگشتن سمتم
+یه لحظه
میکاییل اومد سمتم گفت:بله چیزی شده
+سیمکارتمو بهم ندادی
میکاییل:اه‍ااا  ببخشید یادم رفت
کیف پولشو از جیبش در اورد
+خانوادت انگاری از من بدشون اومد
خندیدم
میکاییل:فرهنگامون باهم یکی نیست وگرنه انقدرام که فکر میکنی بد نیستن
سیمکارت رو در اورد دستم داد و گفت:این به اسم منه بهش نیاز ندارم  میتونی ازش استفاده کنی
+ممنون برو دیگه  لباستم بهت نمیدم
میکاییل:ای بابا  لباسمو دوست داشتم
+بله همینی که هست
سریع سوار ماشین شدم در رو بستم
+ببخشید
سیم کارت رو توی گوشیم انداختم و روشنش کردم
تمام سایتا و دسترسی هام به سازمان فیلتر شده بود
+وایییییی نههههه
سرهنگ:چی شده؟
+همشششش فیلتررره
امیر همون پسره که همیشه توی تماسا بود پشت فرمان نشسته بود گفت:باید فیلتر شکن نصب کنی
ناتاشا:چی شده
+دسترسی به سازمان ندارم همه سایتا فیلتره
ناتاشا:نه بیکنی نه مشروبی تازه فیلترم هست  نظرت راجع به یه بلیط مستقیم تا لس انجلس چیه؟
+به شدت بهش نیاز دارم

قاتل افسونگرWhere stories live. Discover now