part14

314 24 49
                                    

چهار نفری توی سکوت نشسته بودیم
تا بابای میکاییل بیاد بچه توی شکم منو صورت جلسه کنه 
زنگ در زده شد  میکاییل بلند شد در رو باز کرد
جناب پدر شوهر وارد شدن  سلام کرد
+سلام
اومد جلو با لبخند دستشو جلو اورد و گفت:من پدر میکاییلم مهراد
+منم رز هستم خوشبختم
فیروزه:مهراد نیومدی. اینجا خوش و بش کنی باید این مشکل رو حل کنیم
با انگشت به شکم من اشاره کرد و بعد با جیغ گفت:دختره حاملس
مهرداد خیلی ریلکس گفت:من میدونستم  با سرهنگ و میکاییل صحبت کردم و صلاح دونستم جونا خودشون تصمیم بگیرن
فیروز یهویی دستشو گذاشت روی سرش گفت:شما ها عمدا این کارو با من میکنین
یهویی به سمتم اومد یه سیلی محکم توی گوشم زدم
احساس کردم گوشم زنگ خورد
دستمو روی صورتم گذاشتم
میکاییل با عصبانیت گفت:مامان چیییی کار میکنیییی
مهرداد: فیروزه ازت بعیده روی زن حامله دست بلند کنی
میکاییل به سمتم اومد محکم بغلم کرد
میکاییل:واقعا معذرت میخوام ولی اگه میشه شما برید ما هم بعد استراحت کردن رز تصمیم میگیریم و به شما خبر میدیم خواهشن دیگه انقدر توی زندگیم گند نزنین
مهرداد:شراره مادرتو ببر
مرداد به سمت ما اومد و گفت:من ازت به جای فیروزه عذر میخوام دخترم درسته موقعیت خوبی نیست ولی خوشحالم که نوم مادری مثل تو داره
نمیدونم چرا ولی اشک توی چشمام جمع شد  لبخند زدم :ممنون
مهرداد :میکاییل هر تصمیمی بگیری من ازت حمایت میکنم
میکاییل:ممنون بابا
مهرداد رفت درم بست ما موندیم و یه دنیا عجایب از این خانواده
میکاییل توی یه حرکت دستشو دور زانو هام حلقه کرد و توی بغلش بلندم کرد منو به سمت اتاق‌برد
روی تخت گذاشتم. پتو رو روی بدنم کشید خودش پشت سرم به پهلو دراز کشید و منو توی بغلش گرفت
دستشو دور شکمم گذاشت
میکاییل:نیاز دارم که بغلت کنم
+من خیلی داغونم
میکاییل:معذرت میخوام به خاطر همه چی قول میدم همه چی درست میشه
به سمتش برگشتم  سرمو توی گردنش فرو کردم
+باید برم پیش نات
میکاییل:تا الان بیرون بوده حتما خیلی خستس بزار استراحت کنه با دو ساعت خوابیدن تو هم هنوز انرژیتو به دست نیاوردی
+من دیگه خوابم نمیاد با اون سیلی که مامانت به من زد
صورتمو بوسید گفت:معذرت میخوام
+معذرت خواهی نکن به جاش شوهر خوبی باش
میکاییل:مگه نیستم؟
+نه فقط منو حرص میدی بعد نمیدونم چی توی وجودته باعث میشه یادم بره کتکت بزنم
میکاییل:پس منو کتک بگیری؟
+اهوم دقیقاااااااا
میکاییل:نمیتونی
+نمیتونمممم؟
میکاییل:نهههه
گردنشو محکم گاز گرفتم داد زد
میکاییل:آیییییییییییییی غلطططط کردمممممممم
ازش جدا شدم گفتم:من گشنمه میکاییل پاشوووو  مامانت که نزاشت چیزی بخورم
میکاییل:چشممم
بلند شد و دستمو گرفت باهم به سمت اشپز خونه رفتیم یکی از ظرفای میوه رو برداشتم   نشستم روی کانتر. اشپز خونه
میکاییل اومد کنارم  نون های مخصوص تست رو شروع کرد به بریدن
یه دونه توت فرنگی نزدیک لبش بردم دهنشو باز کرد توت فرنگی رو گاز  زد
+به روشنک گفتی که رابطه تو و روشنک خیلی قبل تر از من به پایان رسیده بود منظورت چی بود
میکاییل:ماجرای منو روشنک طولانیه
+اگه میخوای میتونی توضیح بدی
میکاییل: مطمعنی ؟
+اره
کره بادوم زمینی و نوتلا رو شروع کرد به زدن روی نون
میکاییل:وقتی که استخدام شدم توی سازمان با هم همکار بودیم چند بار به ماموریت رفتیم. دختر جالبی بود سر سنگین چیزی بود که از اولی مادرم به عنوان زن نمونه توی گوش من و برادرم میخوند   یه دختر کامل واسه من بود از خانواده خوبی بود چون برادر زاده سرهنگه و سرهنگم دوست قدیمی پدرمه و خیلی صمیمی هستن
خب طبق اداب و رسوم من باهاش حرف زدم بعد خاستگاری و این حرفا  قرار بود یه مدت اشنا بشیم بعد ازدواج کنیم تا دوماه قبل که من بیام واسه عملیات
خواستم دستشو بگیرم  که یک هفته با من قهر کرد که حق نداری به من دست بزنی اولش فکر کردم شاید چون خیلی ادم با اعتقادیه و ازش عذر خواهی کردم بعد متوجه شدم گاهی به من دست میزنه. ولی تا من میخواستم بهش دست بزنم دعوا میشد قهر میکرد  منم ادم بودم   خسته میشدم  ولی میزاشتم روی حساسیتش
البته موقع یه سری خریدا مدام منو بازخواست میکرد مثلا  توی کافی شاپ
نشسته بودیم  گارسون اونجا یه دختر مدرن بود وقتی سفارشا رو اورد  طبق حرکات مشتری مداری بهم لبخند زد و گفت نوش جونتون.
همین باعث شد تا سه روز دعوای شدید با من بکنه که تو از دخترای جلف خوشت میاد یه بار بهش گفتم اگه منو دوست نداری بگو  فکر کردم شاید توی رو در بایستی گیر کرده ولی گفت  من از وقتی دیدمت عاشقت شدم و این حرفا
منم دلم خوش بود به این حرفش تا این که موقع اومدن به امریکا نه جواب تلفنامو داد نه زنگ زد خداحافظی کنه نه اومد فرودگاه حتی یک ماه اول  خیلی سرد پیام میداد  تا این که با تو اشنا شدم و همه چی تغیر کرد
نون ها رو توی ساندویچ ساز گذاشت   بعد از این که برشته شد. درشون اورد
+راستش منم فکر میکنم  رفتارش منطقی نبوده یعنی خب ادما وقتی یکیو دوست دارن  تا وقتی که نمیدونن حس طرف چیه پنهون میکنن یا سرد رفتار میکنن ولی وقتی طرف مقابلم ابراز احساسات میکنه  همه چی فرق داره دیگه حتی بخوای نمیتونی سرد باشی و  و قهر کردنتون یک دقیقس بعدش یادت میره
میکاییل:دقیقا همینجوریه
یدونه نون تست شکلاتی برشته دستم
داد
+گفتی تو و برادرت ! تو مگه برادر داری؟
گازی به ساندویچم زدم
میکاییل :کمیل برادر بزرگ تر منه  که توی یه عملیات شهید شد
با ناراحتی گفتم:متاسفم
میکاییل:ممنون

قاتل افسونگرDonde viven las historias. Descúbrelo ahora