جونگکوک به خودش امد و اخمی کرد
-ما؟ مایی وجود نداره هیچوقت
-نسبت تو به من هیچ ربطی نداره ولی من نه با تو و نه با اون پیرمرد نسبتی ندارم فهمیدی
+پس چرا امروز اومدی اینجا یه چیزی کشوندت هوم؟
-هیچ چیز نکشونده منو حیف که حس بشر دوستانم منو اورد اینجا الانم میرم و دیگه دوست ندارم هیچوقت نه تو رو ببینم نه اسم اون پیرمرد رو بشنوم
+تو باید بمونی من دست تنها نمیتونم از پس این کارا بر بیام
- به من ربطی نداره دوست توئه
+بی منطق
جونگکوک راهش را کج کرد و به سمت در خروجی رفت و تهیونگ پشت سرش راه افتاد
ناگهان جونگکوک ایستاد و تعادل تهیونگ بهم خورد و نزدیک بود از پله ها به پایین بیوفتد که دستی محکم کمر او را گرفت و مانع افتادن او شد تهیونگ با دهانی باز به او خیره شد و سریع خودش را جمع و جور کرد و از بغل جونگکوک بیرون امد
-حواستو جمع کن پسره ی دست و پا چلفتی
+هی توهین نکن تقصیر تو بود که یهویی وایسادی و منم تعادلم بهم خورد
-برای خنگی و دست و پا چلفتی بودنت دلایل الکی نیار
+عجب رویی داری تو اصلا چرا یهو وایسادی
-میخواستم بگم دنبال من راه نیوفت حوصلتو ندارم
+تا پدربزرگتو نبینی ولت نمیکنم
-گفتم من با اون هیچ نسبتی ندارم فهمیدی
+هر چیییی باید بیای
-هیچ بایدی وجود نداره تو کی هستی که به من دستور میدی
+من... خب من، فکر کن من دوستتم و میخوام کمکت کنم
-من نفهمیدم اخر تو دوست منی یا اون پیرمرد
+دوست هر دو
-هوففف ول کن نیستی اره
+تا نیای دنبالتم
-پس باید خیلی این راه ها رو طی کنی
+منظورت چیه؟
-هیچی فعلا
+هییییی جئون جونگکوک عوضیییی وایسااااا
*واااووو ببین کی اینجاست جناب جئون حالتون خوبه؟
-اوه سلام دکتر جانگ ممنون شما خوبین
*خیلی ممنون چیشده از این طرفا هوم
-هیچی چیز مهمی نیست
تهیونگ به اونا رسید
+هی باید بیای
*شما؟
تهیونگ احترامی گذاشت
+سلام من کیم تهیونگم دوست جئون جونگکوک، اون یه عوضیه که حتی نمیخواد بیاد پدربزرگشو ببینه
جونگکوک به تهیونگ چشم غره ای رفتدکتر به لحن حرف زدن پسر خندید و با تعجب رو به کوک گفت
*یااااا جئون پدربزرگت اینجاست چرا نگفتی درسته ادم مرموزی هستی و از خانوادت چیز زیادی نگفتی ولی نگران نباش من میسپرم خیلی مراقب پدربزرگت باشن
جونگکوک لبخند زورکی زد
-نیازی نیست دکتر به زودی مرخص میشه
و فرصت حرف زدن را به دکتر نداد و دست تهیونگ را گرفت و کشید و به سمت داخل بیمارستان راه افتاد
+هوی عوضی دستمو ول کن دستم درد گرفت
-بیشتر از اینا حقته پسره ی فضول حالا هم هر چی من میگم رو باید گوش کنی...
****

YOU ARE READING
Lost |kookv|
Fanfictionوانشات گمشده تهیونگ نویسنده ای که با نوشتن داستان زندگی پیرمردی وارد ماجرای زندگی گمشده ی او میشود... ژانر: رمنس ،انگست کاپل:کوکوی کاری از چنل تلگرام: kookvmoment نویسنده: مائده