Chapter 5

1.4K 242 20
                                    

جونگکوک به خودش امد و اخمی کرد

-ما؟ مایی وجود نداره هیچوقت

-نسبت تو به من هیچ ربطی نداره ولی من نه با تو و نه با اون پیرمرد نسبتی ندارم فهمیدی

+پس چرا امروز اومدی اینجا یه چیزی کشوندت هوم؟ 

-هیچ چیز نکشونده منو حیف که حس بشر دوستانم منو اورد اینجا الانم میرم و دیگه دوست ندارم هیچوقت نه تو رو ببینم نه اسم اون پیرمرد رو بشنوم

+تو باید بمونی من دست تنها نمیتونم از پس این کارا بر بیام

- به من ربطی نداره دوست توئه

+بی منطق

جونگکوک راهش را کج کرد و به سمت در خروجی رفت و تهیونگ پشت سرش راه افتاد 

ناگهان جونگکوک ایستاد و تعادل تهیونگ بهم خورد و نزدیک بود از پله ها به پایین بیوفتد که دستی محکم کمر او را گرفت و مانع افتادن او شد تهیونگ با دهانی باز به او خیره شد و سریع خودش را جمع و جور کرد و از بغل جونگکوک بیرون امد

-حواستو جمع کن پسره ی دست و پا چلفتی

+هی توهین نکن تقصیر تو بود که یهویی وایسادی و منم تعادلم بهم خورد

-برای خنگی و دست و پا چلفتی بودنت دلایل الکی نیار

+عجب رویی داری تو اصلا چرا یهو وایسادی

-میخواستم بگم دنبال من راه نیوفت حوصلتو ندارم

+تا پدربزرگتو نبینی ولت نمیکنم

-گفتم من با اون هیچ نسبتی ندارم فهمیدی

+هر چیییی باید بیای

-هیچ بایدی وجود نداره تو کی هستی که به من دستور میدی

+من... خب من، فکر کن من دوستتم و میخوام کمکت کنم

-من نفهمیدم اخر تو دوست منی یا اون پیرمرد

+دوست هر دو

-هوففف ول کن نیستی اره 

+تا نیای دنبالتم

-پس باید خیلی این راه ها رو طی کنی

+منظورت چیه؟ 

-هیچی فعلا

+هییییی جئون جونگکوک عوضیییی وایسااااا

*واااووو ببین کی اینجاست جناب جئون حالتون خوبه؟ 

-اوه سلام دکتر جانگ ممنون شما خوبین

*خیلی ممنون چیشده از این طرفا هوم

-هیچی چیز مهمی نیست

تهیونگ به اونا رسید 

+هی باید بیای

*شما؟ 

تهیونگ احترامی گذاشت

+سلام من کیم تهیونگم دوست جئون جونگکوک، اون یه عوضیه که حتی نمیخواد بیاد پدربزرگشو ببینه
جونگکوک به تهیونگ چشم غره ای رفت

دکتر به لحن حرف زدن پسر خندید و با تعجب رو به کوک گفت

*یااااا جئون پدربزرگت اینجاست چرا نگفتی درسته ادم مرموزی هستی و از خانوادت چیز زیادی نگفتی ولی نگران نباش من میسپرم خیلی مراقب پدربزرگت باشن

جونگکوک لبخند زورکی زد 

-نیازی نیست دکتر به زودی مرخص میشه

و فرصت حرف زدن را به دکتر نداد و دست تهیونگ را گرفت و کشید و به سمت داخل بیمارستان راه افتاد

+هوی عوضی دستمو ول کن دستم درد گرفت

-بیشتر از اینا حقته پسره ی فضول حالا هم هر چی من میگم رو باید گوش کنی...

****

Lost |kookv|Where stories live. Discover now