تاکسی گرفت و به خانه پیرمرد رفت و در زد پیرمرد در را باز کرد و با روی خوش از تهیونگ استقبال کرد
+سلام آقای جئون خوبین
-ممنون پسرم تو خوبی
+بله من گمشدتون رو پیدا کردم
پیرمرد شوک شد و با لکنت گفت
-چ...چییی
+جئون جونگکوک نوه شماست درسته؟
-ا..ارره تو از کجا میدونی؟
+اون رئیس انتشارات فاکی بود که من میخواستم کتابمو چاپ کنم و وقتی فهمید داستان زندگی شماست منو پرت کرد بیرون
پیرمرد همینطور شوک زده به تهیونگ نگاه کرد و ناگهان بر روی زمین افتاد
تهیونگ دستپاچه شد و به آمبولانس زنگ زد و بعد هم به منشی جونگکوک
+به جئون جونگکوک بگو به این آدرسی که میفرستم بیاد تا با واقعیات روبرو بشه و بعد هم تلفن رو قطع کرد و منتظر آمبولانس ماند آمبولانس رسید و پیرمرد را روی برانکارد گذاشتند و تهیونگ هم به عنوان همراه سوار شد
مرد نبض پیرمرد را گرفت و رو به تهیونگ کرد
-چه اتفاقی افتاد
+نمیدونم یه خبر بهشون دادم و بعد بیهوش روی زمین افتادن
-بیمار چند سالشه
+ف...فکر کنم ۷۰ سال
-شما باهاش چه نسبتی دارین؟
+الان وقت این سوالاست؟
-برای تکمیل پرونده بیمار لازمه
+من همسایشم
-به خانوادش خبر دادین
تهیونگ مردد جواب داد
+ب...له نوه ش تو راهه...
به بیمارستان رسیدند و تهیونگ از ماشین خارج شد و همراه با برانکارد به داخل بیمارستان رفتند
و دکتر بالا سر پیرمرد آمد و وضعیت او را جویا شد
تهیونگ با خود فکر میکرد که آیا آن مرد لجباز می آید یا نه بعد از حدود یک ربع قامت مرد مشخص شد تهیونگ لبخندی از خوشحالی زد
+سلام میدونستم میای
+پدربزرگت حالش بد شد اوردمش بیمارستان تو هم باید باشی
-من با اون پیرمرد هیچ نسبتی ندارم
+محض رضای خدا عاقل باش لطفا
همان موقع پرستار آمد
*همراه بیمار جئون یونسوک کیه؟
تهیونگ با دیدن سکوت جونگکوک لب به سخن گشود
+ما
و به جونگکوک خیره شد
و جونگکوک هم با این حرف تهیونگ به او نگاه کرد...******

ESTÁS LEYENDO
Lost |kookv|
Fanfictionوانشات گمشده تهیونگ نویسنده ای که با نوشتن داستان زندگی پیرمردی وارد ماجرای زندگی گمشده ی او میشود... ژانر: رمنس ،انگست کاپل:کوکوی کاری از چنل تلگرام: kookvmoment نویسنده: مائده