چیزی شده پسرم؟
-اره من پدربزرگ رو پیدا کردم و تموم حقایق رو بهم گفت دروغات برملا شد
او وول دستپاچه شد
" این چرت و پرتا چیه میگی از کجا پیداش کردی مگه پدرت نگفت هیچکی حق نداره بره سراغش بفرما مغزتو از دروغاش پر کرد
-در اصل من پیداش نکردم بلکه اون منو پیدا کرد و من فرق راست و دروغ رو میفهمم قبول کن دیگه من اون جونگکوک ساده ی پنج سال پیش نیستم
"مگه پدر و عمو و عمت به جون مادربزرگت قسمش ندادن که دنبالشون نگرده چیشد قسمشو یادش رفت یا اصلا زنش براش مهم نبود
-اون سر قسمش موند و یه فرشته بهش کمک کرد تا ما رو پیدا کنه
"معلوم نیست اون پیرمرد چی زیر گوشت خونده که اینجوری با مادرت کسی که تو رو به دنیا اورده و بزرگت کرده و کلی واست زحمت کشیده صحبت میکنی
-خودتم خوب میدونی که تو منو بزرگ نکردی بلکه دایه منو بزرگ کرد تو فقط پی عملای زیبایی و تفریحات و مهمونیات بودی. من فعلا میرم ولی برمیگردم و به پدر حقیقت رو میگم، فعلا مادر فداکار
زن هر چه جونگکوک را صدا کرد او توجهی نکرد و از خانه خارج شد
بعد از سر زدن به شرکت و خرید وسایل لازم برای خانه به سمت خانه خودش حرکت کرد
وارد شد و در را باز کرد
تهیونگ که روی مبل مشغول دیدن تلویزیون بود با دیدنش بلند شد
+چقدر دیر اومدی
-کار داشتم پدربزرگ کجاست
+گفت سرش درد میکنه غذا و قرصاشو دادم رفت تو اتاقی که براش اماده کردی استراحت کنه خیلی اصرار داشت با تو ناهار بخوره ولی من گفتم بره استراحت کنه چون اگه جونگکوک شما رو تو این وضعیت ببینه ناراحت میشه
-کار خوبی کردی خیلی ممنون
-تو چرا ناهارتو نخوردی
+خ... ب گشنم نبود گفتم صبر کنم تا تو هم بیای
جونگکوک باشه ای گفت و به سمت اتاقش رفت
بعد از دقایقی از اتاق خارج شد که دید تهیونگ میز را چیده-عوممم چه بوی خوبی امیدوارم مزش هم مثل بوش خوب باشه
تهیونگ لبخندی زد
+معلومه که خوبه
جونگکوک نشست و مشغول خوردن شدند
جونگکوک با حس مزه غذا لبخندی به تهیونگ زد
-خیلی خوشمزست خیلی وقت بود غذای خونگی نخورده بودم ممنونم ازت
+نوش جان راستی به مامانم زنگ زدم و گفتم یکی از دوستام حالش خوب نیست و پدر و مادرش پیشش نیستن من باید چند روزی پیششون بمونم و ازش مراقبت کنم، راستش من ادم دروغگویی نیستم ولی مجبور شدم اینو بگم
-خیلی ممنون تهیونگ لطف بزرگی کردی جبران میکنم من خودم بعدا قضیه رو بزای خانوادت توضیح میدم
بعد از خوردن غذا به کمک هم میز را جمع کردند
+خب من ظرفا رو میشورم
-بذار منم کمکت کنم
+نه نیازی نیست شب تو بشور
جونگکوک تکخندی زد
-باشه
YOU ARE READING
Lost |kookv|
Fanfictionوانشات گمشده تهیونگ نویسنده ای که با نوشتن داستان زندگی پیرمردی وارد ماجرای زندگی گمشده ی او میشود... ژانر: رمنس ،انگست کاپل:کوکوی کاری از چنل تلگرام: kookvmoment نویسنده: مائده