چند ماه بعد...
تهیونگ دستی به موهای عسلی اش کشید و به سمت جونگکوک رفت
+خودتو اذیت نکن جونگکوک مطمئنم پدربزرگت جاش خوبه و روحش در ارامشه
-ازت مچکرم تهیونگ به لطف تو پدربزرگم تو اخرین ماه های زندگیش به ارزوش رسید و کل خانواده رو دور هم دید تو واقعا یه فرشته ای الان یه ماه از فوت پدربزرگم گذشته و من خیلی پشیمونم که چرا بدون فهمیدن حقیقت حرف اون زن رو باور کردم
+راستی مامانت چیشد تونستین پیداش کنین؟
-خودت میدونی دیگه بعد از اینکه همه حقیقت رو فهمیدن و بابامم ازش جدا شد وقتی دید هیچکی نمیخوادش رفت هنوز نفهمیدیم کجا رفته ولی امیدوارم تقاص کارشو پس بده
+بهش فکر نکن جونگکوک، من دیگه باید برم خانوادم نگران میشن
-مرسی از کمکات باید خودم حضوری بیام از خانوادت برای زحماتشون تشکر کنم
+نیازی به این کارا نیست فعلا
جونگکوک سری تکان داد
شب بعد...
تهیونگ با شنیدن صدای زنگ در از جا برخاست و با دیدن جونگکوک که بسته ای به مادرش داد تعجب کرد چه سریع امده بود
تهیونگ جلو رفت و گل را از جونگکوک گرفت
+خوش اومدی
جونگکوک لبخندی زد و جلو رفت و با پدر تهیونگ هم احوالپرسی کرد و روی مبل نشست
-تهیونگ برای من تعریف کرد که داییش گی بود و چقدر شما حامیش بودین و راستش من از پسرتون خوشم اومده و میخوام که باهاش باشم
تهیونگ خجالت زده سرش را پایین انداخت
پدر تهیونگ لبخندی زد
"تهیونگ خیلی ازت تعریف کرده پسرم و منم این چند وقت چیزی جز خوبی از شما ندیدم و اینکه اول اومدی با ما مشورت کنی حسن نیتتو میرسونه و من با رابطه شما مشکلی ندارم و فقط بهترینا رو واستون میخوام
*راستش من قبلا با این موضوع کنار نمیومدم ولی بعد از قضیه برادرم و تحقیق راجب این موضوع مشکلی ندارم
بعد از خوردن شام جونگکوک رو به خانواده تهیونگ کرد-میشه از امشب تهیونگ بیشتر پیش من بمونه قول میدم مراقبش باشم
با موافقت کردن خانواده تهیونگ، ان دو عزم رفتن کردند و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدند
-خوشحالم که اومدی تو زندگیم کیم تهیونگ
+منم خوشحالم که گمشده پدربزرگت نیمه گمشده منم بود
و با نزدیک شدن صورت جونگکوک به صورتش چشمهایش را بست و لبهایشان در هم گره خورد
.
.
.
.پایان
امیدوارم از این ایو خوشتون اومده باشه و دوسش داشته باشین منتظر نظراتتون هستم💜
YOU ARE READING
Lost |kookv|
Fanfictionوانشات گمشده تهیونگ نویسنده ای که با نوشتن داستان زندگی پیرمردی وارد ماجرای زندگی گمشده ی او میشود... ژانر: رمنس ،انگست کاپل:کوکوی کاری از چنل تلگرام: kookvmoment نویسنده: مائده