Chapter 7

1.2K 210 1
                                    

تهیونگ با صدای آه و ناله پیرمرد بیدار شد

+عه آقای جئون به هوش اومدین

-من کجام اخخخ

-نوه م کجاست جونگکوک کجاست

تهیونگ آهی کشید 

+میاد یعنی میارمش نگران نباشین

-من نمیخوام باعث ناراحتی تو بشم پسرم جونگکوک از اولم غد و یه دنده بود

+نگران نباشین من میارمش مطمئن باشین

-من کی میتونم برم خونم

+فردا مرخص میشین

دکتر جانگ هوسوک وارد اتاق شد

*به به آقای جئون میبینم که به هوش اومدین من به نوه تونم گفتم اصلا نگران نباشه ما اینجا مواظبتونیم

-جونگکوک؟ 

*آره

-مگه جونگکوک اومده بود اینجا

+من بعدا براتون توضیح میدم الان میرم دنبال جونگکوک باز برمیگردم فعلا

-باشه پسرم خدانگهدارت

هوسوک به تکان دادن سرش اکتفا کرد
و تهیونگ تاکسی گرفت و به سمت دفتر جئون رفت 

+همینجا پیاده میشم ممنون آقا 

و بعد از حساب کردن کرایه به داخل دفتر جئون رفت

*آقا آقا نمیتونین بدون هماهنگی برین داخل

+نیازی به اجازه نیست

و محکم در را باز کرد 
جونگکوک با دیدن تهیونگ عصبانی شد و منشی را به بیرون فرستاد 
-نگفتم اینجاها پیدات نشه وگرنه بد میبینی

+اصلا میخوام بد ببینم باید بیای دیدن پدربزرگت

-اوکی پس معامله میکنیم من با تو میام پیش اون پیرمرد به شرطی اینکه امشب به عنوان همراه با هم به یه جشن بیای

-شرطه دیگه اوکی؟ 

+قبوله حالا زود باش پاشو بریم 

-اوکی

و بعد از پوشیدن کتش همراه تهیونگ سوار ماشینش شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد

تهیونگ بخاطر راضی کردن آن مرد مغرور خیلی خوشحال بود 

به بیمارستان رسیدند و پیاده شدند

-انتظار زیادی ازم نداشته باش

+همین که اومدی خیلی خوبه

جونگکوک پوزخندی زد و به داخل بیمارستان راه افتادند
و وارد اتاق پیرمرد شدن

+اقای جئون 

پیرمرد سرش را برگرداند و با دیدن جونگکوک شوکه شد و ناگهان اشک در چشمانش حلقه زد

*پ... پ... س... سررم

جونگکوک اخمی کرد

+دیدین بالاخره به قولم عمل کردم جناب جئون
پیرمرد با دستانش اشکهایش را پاک کرد 

*ممنون پسرم

*بیا بغلم جونگکوک

-ازم بیشتر از این نخواه فقط به اصرار این پسر لجباز اومدم به دیدنت الانم کار دارم میخوام برم

*همین که اومدی برام یه دلگرمیه و جای امیدواری داره برای آینده

-این فکرا رو از سرت در بیار 

و از اتاق خارج شد
تهیونگ به پیرمرد لبخندی زد و پیرمرد هم متقابلا لبخندی زیبا به او زد و با چشمانش از او قدردانی کرد
تهیونگ از اتاق خارج شد

+خیلی ممنونم ج... 

جونگکوک حرف او را قطع کرد 

-لوکیشن خونتو بفرست شب میام دنبالت لباس خوب بپوش و به خودت برس مهمونی مهمیه

+ب.. باشه

و جونگکوک تهیونگ را در بهت رها کرد و سوار ماشینش شد و صدای جیغ لاستیکش تهیونگ را به خود اورد...

****

Lost |kookv|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang