𝑷𝒂𝒓𝒕13:➵ترد شده࿐

248 51 388
                                    

تهیونگ با سرخوشی دست هیوری رو توی دست های خودش فشرده بود و با لبخندی کودکانه دنبال خودش میکشید، مثل بچه ای پنج ساله که انگار قایم موشک بازی میکنه بین درخت های بلند و پیر کمپ یواشکی نگاهی مینداخت تا از نبودن کسی مطمئن بشه.

برخلاف بقیه تهیونگ اصلا براش موندن توی این کمپ مهم نبود؛ تنها چیزی که برای اون مهم بود داشتن دوباره هیوری کنارش بود.

با برگشتن هیوری، تهیونگ دوباره مثل قبل سرحال تر و شنگول تر شده بود و همه این هارو به هیوری مدیون بود؛ انگار اون دختر قرصی برای سرحال آوردن کیم تهیونگ بود!

هیوری که از دوییدن خسته شده بود غرغری کرد:
تهیونگا معلوم هست داریم کجا میریم؟ تا حالا این قسمت نیومده بودیم همه جا پر از درخته میترسم گم بشیم.

اما تهیونگ توجه ای به صبحت هیوری نکرد چون میدونست قرار نیست گم بشن، به کمک سونو؛ پسر سال اولیِ بامزه و باهوش مدرسه، که استعداد مکان یابی داشت زمانی که کمپ رو برای پیدا کردن راه خروجی رصد میکرد تهیونگ هم تونست به این قسمت کمپ پی ببره.

اما باز دوباره غرغر های هیوری از سر گرفته شد و این دفعه دستش رو از دست های تهیونگ بیرون کشید: یااا چرا جوابم رو نمیدی؟ حاضرم شرط ببندم خودتم نمیدونی داریم کجا میریم.

تهیونگ نیشخندی از حرف هیوری زد: واقعا حاضری شرط ببندی؟

هیوری برای لحظه ای شک کرد، با نیشخند پر اعتماد بنفس تهیونگ معلوم بود کاسه ای زیر نیم کاسه اش داره اما بازم با این حال هیوری دوست داشت باهاش بازی کنه!

هیوری با اخمی دست به سینه شد و گفت: آره شرط میبندم، سر چی باشه؟

تهیونگ کمی فکر کرد و با کفشش علف های مرده زیر پاش رو له کرد: اگر گم نشدیم که یعنی من شرط رو بردم باید بوسم کنی!

هیوری برای چند ثانیه اول هنگ خواسته تهیونگ شد اما بعد از اون به درخواست بچگانه تهیونگ خندید: منظورت چیه بوس میخوای؟ تو همین الانشم میتونی منو ببوسی

تهیونگ سری به نشونه منفی تکون داد و گفت: نمیخوام من تورو ببوسم، میخوام تو منو ببوسی.

هیوری که بیشتر از قبل گیج شده بود چرخی به چشم‌هاش داد، واقعا نمیتونست منظور تهیونگ رو بفهمه پس فقط سری تکون داد: با اینکه اصلا متوجه نشدم چی میگی ولی باشه قبوله.

تهیونگ به چهره گیج هیوری که ناخواسته ابروهاش اخم شده بود خندید، واقعا هر چیزی که درباره این دختر بود میتونست روح و روان تهیونگ رو به بامزه ترین شکلی که خودش عاشقش بود به بازی بگیره.

شاید این یه نفرین بود؟
نفرینی که دامن‌گیر کیم تهیونگ شده بود و خودش رو کاملا در اختیار شین هیوری گذاشته بود، اما واقعا کی اهمیت میداد؟!

𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡 𝘾𝙖𝙢𝙥Where stories live. Discover now