𝑷𝒂𝒓𝒕15:➵انسان باارزش࿐

296 57 191
                                    

دونگهوا نگاهی به ساعت دیجیتالی توی دستش انداخت که تایمرش هر لحظه به دقیقه پانزده نزدیک تر می‌شد اما هنوز نتونسته بودن راه خروجی از این جنگل عجیب پیدا کنن: اه، فکر نکنم واقعا بتونیم از این جنگل بیرون بریم اوپا.

جونگکوک که دیگه از راه رفتن خسته شده بود و پاهاش از دوییدن گزگز می‌کرد روی زمین سرد و خاکی نشست و هفت پرچمی که دستش بود رو روی زمین انداخت، اون هم مثل دونگهوا از این جنگل کلافه شده بود و هیچ ایده ای برای بیرون اومدن ازش نداشت؛ واقعا این چطور جنگلی بود؟!

اما واقعا نمی‌دونست چرا توی این درگیری بازی خوشحال بود از اینکه حداقل با دونگهوا هم بازی شده، تنها دونگهوا برخلاف بقیه دختر های مدرسه دنبال جونگکوک نبود و واقعا خوشحال بود که بجای جی‌یون پر حرف با دونگهوای ساکت و کم حرف هم بازی شده!

احساس می‌کرد برای اولین بار کائنات بی‌خیال اذیت کردنش شده و جی‌یون غرغرو رو توی دامن بومگیو انداخت، و درسته که در کنار خوشحالی کوچیکش حس دلسوزانه ای هم نسبت به بومگیو داشت!

کوک: بومی بدبخت، امیدوارم مو برات بمونه.
درحالی که با پوزخند شرورانه ای زمزمه می‌کرد نگاهش به علامت دایره‌ای دست و پا شکسته ای که روی درخت روبه‌روش کنده کاری شده بود افتاد و چشم‌هاش ریز تر شد و نگاهش دقیق تر.

علامت کنده شده روی درخت؟!

با دیدن علامت روی درخت خاطره قبار گرفته ای از گوشه ذهنش دوباره زنده شد.

نیومین به پشت سر جونگکوک اشاره کرد و گفت: خیله خب نمیخوام زیاد اذیتت کنم ... اون علامت‌ها رو روی درخت‌های پشت سرت میبینی؟

جونگکوک به درخت پشت سرش نگاه کرد و روی تنه درخت علامتی دید، میتونست حدس بزنه علامت روی درخت با یک چاقو یا وسیله تیزی کشیده شده.

کوک: خب؟
دختر: اگر دقت کنی درخت‌های پشتیش هم روشون علامت دارن، این علامت‌ها رو خودم زدم که اگر یک وقت گم شدم بتونم راهمو پیدا کنم ... درخت‌های علامت دار رو تا اخر دنبال کن.

خاطره همون طور که خیلی ناگهانی به ذهنش خطور کرده بود همون طور هم ناگهانی ناپدید شد، از روی زمین سرد بلند شد و درحالی که شلوار خاکیش رو تمیز می‌کرد به درخت نزدیک شد و دستی روی علامت غیرواضحش کشید.

𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡 𝘾𝙖𝙢𝙥Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ