𝑷𝒂𝒓𝒕20:➵فاقد࿐

218 31 93
                                    

🌱The Last Part🌱
(پارت آخر)


"هفته‌ای که قرار بود معمولی‌ترین و خاطره سازترین هفته ممکن توی کمپی که برای اردو رفته بودیم بشه اما ...
با فهمیدن واقعیتی همه چی بهم ریخت؛ وقتی فهمیدیم استعدادهامون کپی میشه همه چیز تغییر کرد.
درگیری‌ها، عشق‌های نو پا، حقیقت‌ها و ...
همه اینها اون یک هفته معمولی رو تبدیل به عجیب‌ترین هفته کل دنیا کرد!"

نامجون بعد از چندین بار پاک کردن نوشته‌هاش از روی کاغذی که حالا مچاله شده بود خوند و نگاه منتظرش رو به جین داد‌.

جین با چهره‌ای متفکر بعد از اینکه خوندن نامجون تموم شد گفت: خب حداقل نسبت به جمله اولی که نوشتی پیشرفت کردی، ولی بازم بنظرم باید روش کار کنی که داستانی‌تر بشه.

نامجون چرخی به چشم‌هاش داد و دفترچه‌اشو بست: هیونگ این که قرار نیست داستان باشه، قراره اتفاقاتی که واقعا برامون افتاده رو تعریف کنم ... بعدشم خود انتشاراتی ویراستار داره.

یونگی درحالی که چشم‌بند خوابش رو زده بود بالش دورگردنی سبز رنگشو درست کرد، روبه نامجون گفت: هنوزم نمی‌فهمم با کدوم عقل سالمی داری از اون روزای نفرین شده کتاب می‌نویسی، کم خبرنگارا دوربین و میکروفون کردن تو حلقمون که توام این وسط داری یادگاری می‌نویسی.

جین به تشویق از حرف یونگی ادامه داد: کاملا درسته! من موندم سر این بچه به کجا خورده که حالا دست به قلم شده، محض رضای خدا نامجونا اول برو یاد بگیر هویج خورد کنی.

نامجون چرخی به چشم‌هاش داد، فکر می‌کرد غرغر کردن‌های هیونگاش تموم شد و بالاخره موافقت کردن توی نوشتن داستانش بهش کمک کنن؛ ولی اشتباه می‌کرد!

با پرت شدن کوله پشتی مشکی و بزرگی روی میز روبه‌روشون جین زیرلب فحشی داد و به جونگکوکی نگاه کرد که با عصبانیت صندلیشو عقب می‌کشید: دیگه تمومه! ایندفعه واقعا کات کردیم!

جین سر تاسفی تکون داد و نیم نگاهی به یونگی غرق خواب انداخت: یونگی شی؟

یونگی بدون اینکه چشم‌بند نرمشو از روی چشم‌هاش برداره با خواب‌آلودگی گفت: با این میشه سیزدهمی.

جین دوباره سمت جونگکوکی برگشت که ابرو‌های تو همش خبر از عصبانیتش می‌دادن و با بی‌حوصلگی گفت: اگر ایندفعه هم مثل دو دفعه قبلی بگی بخاطر خوردن شیرموزات بود دمپایی پلاستیکی ته‌سو رو می‌کنم تو حلقت.

جونگکوک با کلافگی آهی کشید و خودش رو روی میز ولو کرد و گفت: هیونگ تو هنوزم موفق نشدی به ته‌سو پیشنهاد بدی و هنوزم از دمپایی‌هایی که می‌خوری کلکسیون جمع می‌کنی؟

نامجون درحالی که با دقت غرق نوشتن بود بدون اینکه نگاهش رو از دفترچه و نوشته‌هاش بگیره به جونگکوک گفت: کجاشو دیدی پسر، هیونگ کم مونده یه نمایشگاه از کلکسیونش بزنه به اسم «دمپایی‌هایی حاصل از عشق نافرجام».

𝙈𝙖𝙜𝙞𝙘𝙖𝙡 𝘾𝙖𝙢𝙥Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang