E04

428 101 41
                                    

ببخشید دیر شد ولی تا عکسا آپلود شن تمام جد و ابادم اومد جلو چشمام 💙🙏


قسمت چهارم

آیواس لبخند زیبایی تحویل جان داد و همراهش قدم زد.بانوی زیبای جهنم کسی که تمام شیاطین مونث به زیبایی اش غبطه می‌خوردند، اما جان هیچ گاه اجازه نداد که هیچ مذکری نزدیک آیواس شود. ظاهرش شبیه زنان مبارز بود، در صورتی که سلاحش تنها قدرت سرخ وردهایش بود. به آرامی راه می رفت . موهای طلایی رنگش بر روی شانه ها و پشتش ریخته بود تا مانع دیده شدن تکه های باقی مانده از بال هایش شود.

"از چهره ی شادابتون مشخصه با همسر آیندتون ملاقات کردید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"از چهره ی شادابتون مشخصه با همسر آیندتون ملاقات کردید."
جان سری تکون داد و با یادآوری زیبایی های ییبو. لبخند زد.
"همونطور که گفتی اون واقعا فوق العادس، باهوش و مهربون و همینطور زیبا"
آیواس دستش را روی شانه ی جان گذاشت تا از حرکت بایستد.
"حتی از من زیباتر سرورم."
"حتی از تو زیباتر، خودت که میدونی این چهره و اندام رو مدیون جادو و ورد هایی هستی که بلدی."
زن خوش چهره اخمی کرد و دستش را روی قلبش گذاشت.
"شما از وقتی شاهزاده رو ملافات کردید خیلی تلخ حرف می زنید، باعث می شید به پسر اون پیر خرفت حسودیم بشه."
جان بار دیگر دستان کشیده اش را در دست گرفت و حرکت کرد.
"به هر حال من آبادانی اون جهنم رو به تو مدیونم. باعث شدی توی آتش، خنکی آب رودخونه رو حس کنم."
"سال ها پیش جهنم من رو با آتش انتقامی که تو دلم بود و نفرین بزرگی که به گردنم بود، پذیرفت این حداقل کاری بود که می تونستم براتون بکنم."
جان پوزمندی زد.
"حرفات منطقی نیستن، من رو عاشق ییبو کردی تا خودت به اهدافت برسی به هر حال تو با نفرینت زندگی خیلی هارو خراب کردی پس لایق آتش جهنم بودی، کسی لطفی در حقت نکرد به جز اینکه پدرم به خاطر مهارتت جنگل واسیا رو بهت داد تا به عنوان شهروند ویژه ی جهنم برای خودت محدوده ای داشته باشی که لازم نباشه همیشه اینطوری ظاهر بشی."
لبخند آیواس پررنگ تر شد.
"پادشاه سابق به من لطف داشتن ولی این حرفاتون باعث نمیشه من علت نفرین و گناهام رو بگم، به هر حال دلیلی داشت که مهر و مومشون کردم."
خورشید طلوع کرده بود و انوارش بهشت را روشن می کرد. و هوا برای چنین روز مهمی فوق العاده بود ، به هرحال اینجا بهشت بود و جان انتظار باران سنگین و رعدوبرق های وحشتناک نداشت.

The Blackness That Gave You To Me(Zsww)Where stories live. Discover now