Part1

3.2K 296 6
                                    

پرونده قدیمی و پر از خاک رو روی میز رییسش گذاشت و پشت دستشو روی پیشونی عرق کرده اش کشید
«اینم پرونده ،پیداش کردم، با بچه ها دوساعت قفسه ها رو زیر و رو میکردیم »
شیاو جان با رضایت لبخندی زد
«کارت عالیه، فکر نمیکردم تا چند روز دیگه هم دستم بهش برسه!»
با لحنی که کمی جوچنگ رو از جاه طلبیش میترسوند گفت
« با این پرونده میتونم مالکیت شرکت رو بگیرم! »

درحالی که مرد روبروش آستین های پیراهنشو تا میزد سرشو به نشانه تأیید تکون داد و سعی کرد ترسش رو از کار های جان پس بزنه
«اگه ده دقیقه دیر تر به اون پیرمرد رسیده بودی، تا اخر عمرت یه مدیر عامل دست نشونده زپرتی میموندی.»

صدای داد اعتراض جان و خنده جوچنگ فضای اتاق رو پر کرد
«اگه زپرتی بودم که به جونم سوٕ قصد نمیشد!»
جان با حرص گفت.

جوچنگ دهنشو برای گفتن حرفی باز کرد اما با صدای زنگ گوشی توی جیبش دستشو به نشونه مکث جلوی جان گرفت و برای جواب دادن از اتاق خارج شد.
جان نفسو بیرون داد و روی صندلی ولو شد،خودشو جلو کشید و پرونده رو باز کرد ،گرد و خاک حاصل از ورق زدنش باعث شد عطسه ای بکنه، مشخص بود که سالها کسی بهش دست نزده و از وجودش خبری نداشته!
نیشخند پیروزمندانه ای زد و به یاد روزی افتاد که اون پیرمرد رو ملاقات کرده بود!

«با بیماری و کهولت سن موسس شرکت داروییِ دایموند ،اقای وانگ ،سهامداران شرکت تصمیم گرفته بودن فردی رو روی صندلی مدیریت بنشونن که بی طرف باشه و سهامی توی شرکت نداشته باشه! همه اون شکم گنده های احمق به هیچکدوم از شریکاشون اعتماد نداشتن!
شیاو جان یکی از معروف ترین مهندسای شرکت رقیب بود که توی سراسر رسانه ها شایعه شده بود بخاطر رابطه پنهانیش با همسر رییسش،اخراج شده و بخاطر لکه ای که اون عوضی روی اعتبارش انداخته بود،قسم خورده بود انتقامشو بگیره!

با پیشنهادی که از سمت شرکت دایموند بهش رسید زودتر از اونی که فکرشو میکرد به خواسته اش نزدیک شده بود!
قراردادها امضا شد و مهندس شیاو رسما مدیر عامل شرکت دایموند شد !
هنوز چند روزی از شروع کارش نگذشته بود که اقای وانگ توی بستر بیماری ای که مرگ دو قدمیش ایستاده بود درخواست ملاقات باهاشو کرد و اون روز، درست  قبل از دیدنش ،پشت در اتاق کاخ بزرگ خاندان وانگ اطلاعاتی رو به دست آورد که فقط سه نفر از اون خبر داشتن!
رییس وانگ،شیاو جان و فردی که کنار رییس وانگ بود،یعنی مخاطب اصلی اطلاعات!!

جان نتونسته بود بعد از شنیدن اون حرفا اونجا بمونه و سریعا خارج شده بود و تا امروز که چهار ماه از فوت رییس وانگ میگذشت،خودش رو سرزنش میکرد که چرا نرفته توی اتاق تا اون فرد رو ببینه!

مقدار کمی از شنیده هاشو با جوچنگ که بهترین و قدیمی ترین دوستش بود در میان گذشته بود و از شانس خوبش اون ،معاون اجراییه همین شرکت بود!!

Hot, Like Ice {کامل‌شده}Where stories live. Discover now