Part 14

811 200 22
                                    

تقه ای به در اتاق خورد و پشت بندش قامت ییبونمایان شد، مردی که کنار پنجره قدی ایستاده بود به سمتش چرخید و با دیدنش ابرویی بالا انداخت و دستشو از جیبش بیرون اورد

"فکر میکردم دیگه نمییینمت"

صداش هیچ حالت خاصی رو نشون نمیداد، انگار نه انگار همون کسی بود که با عجز ازش خواسته بود بهش بگه همون کسیه که فکر میکنه یا نه!

جلوتر اومد و کلاه هودی مشکیشو از روی سرش برداشت و برای کنار رفتن موهاش از تو پیشونیش سرشو تکونی  داد و دستشو جلوی موهاش کشید 

"ازم نشنیده بودی که دیگه منو نمیبینی!"

جان بعد از شنیدن لحن مغرورش لبخند کمرنگی زد و اروم تر از لحن قبلش گفت

"عوض شدنت قابل تحسینه"

ییبو میدونست منظورش ده سال پیشه، خودشو به نشنیدن زد و جلو اومد و پرونده ای رو روی میز گذاشت

"فکر نمیکنم دوباره بتونم به شهر برگردم"

جان  از پنجره به هوای بارونی و طوفانی نگاه کرد، همون لحظه در اتاق باز شد و سوزی وارد شد

"سلام رییس"

جان لبخند گرمی بهش زد

"سوزی،

تو چرا اینجایی؟"

ییبو بی حرف عقب گرد کرد و از اتاق خارج شد،جان نیم نگاهی به پشتش انداخت ،شلوارش کمی گل الود شده بود‌

با صدای منشیش دوباره نگاهش رو بهش داد

"من با اقای وانگ نیومدم،ایشون انگار...با موتور اومدن."

جان متعجب شد،  توی این هوای مزخرف و سرد با موتور تا اینجا اومده؟ دوساعت از شهر فاصله داشت!

"خانم وانگ توی شرکت بهم نیاز دارن، باید یک ساعت دیگه برگردم "

جان سری تکون داد و پرونده رو باز کرد،سوزی کنارش رفت و بعد از کسب اجازه پشت سیستم نشست.

از دیشب که به انبار اومده بود هنوز برنگشته بود، شرکت رو به جوچنگ و شوان سپرده بود تا خودش شخصا کار های اینجا رو راست و ریست کنه.

باید امنیت رو بالا میبردن و بار هایی که میرسید رو چک میکردن، 

یک هفته از شبی که اون اتفاق روی پشت بوم اتفاق افتاده بود میگذشت ، تمام وقتش رو با کارهای شرکت پر کرده بود و اجازه فکر کردن به خودش نمیداد، کسی که اون عکس ها رو فرستاده بود دیگه پیداش نشده بود و  جان برخلاف جوچنگ که به ییبو مشکوک بود به سونگجو شک داشت،اون حرومزاده با اطلاعات گذشته یانگزی چندین سال نگهش داشته بود  و تهدیدش کرده بود تا باهاش بمونه و طلاق نگیره،  میدونست اینکار از دستش برمیاد که با خودش بکنه!

Hot, Like Ice {کامل‌شده}Where stories live. Discover now