Part 27

962 211 23
                                    

های سوییتی‌'ز♡
اول اینکه خواستم بگم امشب دوپارت اپ میشه! یعنی بعد از این پارت که 27هست،پارت 28اپ میشه و یادتون نره اونو بخونید🤍
دوم اینکه قبل از خوندن حتما ووت بدید بوس رو سرتون ❤کامنت یادتون نره:"

..................~
.
.
.
.
.
.
.
نور شدید افتاب رو پشت پلکاش و روی پوستش حس میکرد.

گرمای لذت بخشی رو براش به وجود آورده بود که دلش نمیخواست یا شاید هم نمیتونست که چشم هاشو باز کنه.

ناخودآگاه روی نفس کشیدنش متمرکز شده بود و همین کار تپش های قلبشو اروم تر میکرد و حتی میتونست جریان خون توی رگ هاش رو حس کنه.

چیز نرمی روی پوست گونه اش کشیده شد و قبل از اینکه تشخیص بده چی بوده،تا کنار لب هاش کشیده شد و وقتی جسم نرمی رو بین لب هاش حس کرد ، ضربان قلبش از همیشه اروم تر شد،انگار بین هر پمپاژ یکی رو جا مینداخت…

میتونست لغزش دستی رو روی شکم و کمرش حس کنه اما باز هم نمیخواست یا نمیتونست چشم هاشو باز کنه. حقیقتا توی اون لحظه براش مهم هم نبود که اختیاری از خودش داره یا نه…

نور آفتاب و لمس لب هایی که روی صورت و تک تک اجزاش حس میشد داشت ذوبش میکرد و مسلما دلش میخواست اینجا پایان زندگیش باشه و حالا که انقدر همه چیز توی سرش بی صدا و اروم بود، بمیره و تموم شه،

حتما ازش استقبال میکرد…

لب هایی که صورتش رو کاوش میکردن برای لحظات طولانی ای زیر لبش متوقف شدن و توی نقطه ای که جان میدونست خالش اونجاست ،فشرده میشد.

دستی که روی بدنش بود خیلی ناگهانی و پر عطش پهلوش رو فشرد و همزمان کشیده شدن زبون داغی روی لب هاش باعث شد برق از سرش بپره و از خلسه لذت بخشش خارج شه و باز شدن چشم هاش مصادف شد با برق تیز افتابی که تخم چشم هاشو هدف گرفته بودن.

هیچکس اونجا نبود، تنها روی تختش و توی اتاق خودش بود.

چشم هاشو باز تر کرد و زبونشو روی لب هاش کشید، تونست خیسیشو حس کنه و بعد از اون تیشرتی که تا سینه اش بالا رفته بود. 

…..

در اتاقش رو باز کرد و سر و صدای زیاد توی خونه باعث تعجب و کنجکاویش شد،جلو رفت و اولین کسی که دید یانگزی بود،

داشت با تلفن حرف میزد و به تست غذایی که توسط خدمتکاری جلوش گرفته شده بود نگاه میکرد.

با دیدن جان فورا با فرد پشت تلفن خداحافظی کرد و به سمتش اومد و دستشو روی بازوی لختش کشید

"جان،

خوبی؟ کی بیدار شدی؟ گشنه ات نیست؟"

جان اب دهنشو قورت داد،گلوش کمی متورم بود.چیز جدیدی هم نبود! از وقتی زمستون شروع شده بود هربار ماجرایی پیش میومد تا سرما بخوره!

Hot, Like Ice {کامل‌شده}Where stories live. Discover now