Part8

780 185 0
                                    

ییبو کارت انداخت و در با صدای دینگی باز شد، وارد خونه شد و بوی غذا مشامشو پر کرد، جلو رفت و دید که  نیهان با ملاقه ای توی دستش توی چارچوب آشپزخونه ظاهر شد، لباس کوتاه ابی عروسکی ای تنش بود و با شکم بزرگش زیر اون لباس، زیادی کیوت شده بود!

لبخند پررنگی زد

«اومدی؟»

یببو نگاهی به سر تا پاش انداخت و سری تکون داد،

توجه نیهان به لب هاش جلب شد

«لبت چیشده؟!

دعوا کردی؟!

ییبو به سمت اتاقش قدم برداشت و جوابی به سوالش نداد،پرسید

«ونهان کجاست؟»

دختر موهای کوتاهشو پشت گوشش داد و دوباره بهش نزدیک شد

«صبح گفت میره پرورشگاه،برای بچه ها هدیه گرفته بود.من هم خواستم برم،ولی گفتم وقتی میای حتما گرسنه ای»

ییبو اینبار سرشو  تکون هم نداد و بدون اینکه نگاهی بهش بندازه ازش دور شد.

نیهان با چشم رفتنش رو دنبال کرد و لحظه اخر با تردید پرسید

«برای ناهار میمونی مگه نه؟! 

برات چیزی که دوست داری رو درست کردم، پاستا!

همونقدر تند!»

ییبو کمی سرشو کج کرد و بدون اینکه تغییری توی چهره اش بده گفت

«خیلی وقته دیگه ازش خوشم نمیاد»

 وارد اتاقش شد و در بسته شد.

لبخند نیهان روی لب هاش ماسید و دستی که ملاقه داشت بی جون کنارش افتاد.

ییبو باکس لباس هاش رو روی تختش انداخت و دست انداخت و توی یه حرکت تیشرت شیاو جان رو از تنش بیرون کشید،بوی عطرشو میداد و این حس خوبی بهش نمیداد،تنش بوشو گرفته بود، تیشرت رو کنار تخت روی زمین پرت کرد و به سمت سرویس اتاقش رفت،باید دوباره دوش می‌گرفت!

فقط اب داغ رو باز کرد و چند ثانیه ای طول نکشید که تمام فضای حموم رو بخار پر کرد، زیر دوش رفت و بدنش از داغیِ آب سوخت، دستشو توی موهاش کشید و سرشو بالا گرفت،عصبی بود و فقط یک دلیل نداشت!

اب داغ بهتر و زودتر بوی اون مرد رو از بدنش پاک میکرد.

اینکه اینطوری داشت حساسیت نشون میداد،چیزی نبود که واقعا از ته دل و ذهنش بیاد!

میدونست که ذهنش فقط میخواد به هر روشی شده از خودش و شیاو جان انتقام بگیره! خالی بشه و اروم بشه و تسکین پیدا کنه!

سوزش و قرمزی بدنش هر لحظه داشت بیشتر میشد ولی هنوزم قصد نداشت از زیر دوش کنار بره.

تقه ای به در حموم خورد و پشتش صدای نرم نیهان صداش زد

Hot, Like Ice {کامل‌شده}Where stories live. Discover now