𝑷𝒂𝒓𝒕 1

1.1K 168 69
                                    

WRITER:

دو ماهی میشد که از هاگوارتز برگشته به همون خونه
اون خونه رو اصلا دوست نداشت

ادماش کوکو وقتی بچه بود به سرپرستی قبول کردن که وقتی بزرگ شد براشون کلفتی کنه

بعد از اینکه تهیونگ بهش گفت چیکار کرده با خودش عهد بست هیچ وقت حتی بهش فکرم نکنه....

از وقتی برگشته بود ازش حسابی کار میکشیدن
حتی وقت نکرده بود به دوستاش نامه بده
جالبیش اینه اونا هم به جونگکوک نامه نداده بودن
جریان چی بود؟
واقعا کوکو فراموش کردن؟

جونگکوک هر روز به سختی کار میکرد که با ذوق اخر شب وارد اتاقش شه و ببینه جغد براش نامه اورده
ولی تو این دو ماه نه خبری از نامه بود نه جغد

وقتی بیدار شد با زور مجبور شد وارد اشپزخونه شه

اقا و خانم لی توی هال نشسته بودن و خیلی ریلکس هر کسی سر کار خودش بود
جونگکوک صبحونه ای اماده کرد: ترکیب تخم مرغ با سوسیس
براشون اب میوه اماده کردو روی میز چید

خودش بدون اینکه بفهمن توی اشپزخونه یه مقدار که برای خودش درست کرده بودو خورد

درسته عین خدمتکار!
حتی نمیتونست چیزی بخوره و اون احمقا هم فکر میکردن که چندین ماهه گشنس

دستمالا رو روی میز گذلشتو برگشت سمتشون:
-صبحونتون حاضره

بعد هم وارد اشپزخونه شد
شروع کرد به شستن ظرفایی که کثیف کرده بود

همینطور که ظرف میشست به این فکر میکرد که واقعا چرا باید سال اولش تو هاگوارتز خراب شه!
شاید از نظر بقیه مسخره باشه ولی هرکسی جای جونگکوک بود قطعا با کارای تهیونگ ناراحت میشد، درسته اون غرور داشت! سر هرچیزی ناراحت نمیشد ولی متاسفانه اون کیم تهیونگ یه لول بالا تر بود

جونگکوک با صدای نامادریش از فکراش اومد بیرون، سریع شیر ابو بستو برگشتن سمتشون:
-بله؟

خانم لی با اخم از روی صندلی بلند شد:
-ما میلیاردر نیستیم که بخواییم هزینه اون ابی که بیخود مصرف میکنیو بدیم
جونگکوک لبشو گاز گرفتو سری تکون داد:
-ببخشید

دستاشو با پارچه ای که به پیشبندش اویزون بود خشک کرد، خانمو اقای لی صبحونشونو تموم کرده بودن
ظرفای کثیفو جمع کردو دوباره برگشت داخل اشپزخونه

رو به روی سینک ظرف شویی یه پنجره بود که ازش خیابون کامل معلوم میشد
به بیرون نگاه کرد که یهو جغدی دید که به سمت خونشون میاد

ذوق زده منتظر شد که جغد نامه رو سمت پنجره اتاقش ببره، ولی جغد نرسیده به خونه راهشو کج کردو رفت

جونگکوک با تعجب به جغد نگاه کرد:
-وات د فاک چرا؟
جغد اروم اروم از دیدش محو شد

جونگکوک که بد زد حال خورده بود بیخیال از اتفاقات دورش شروع کرد به شستن ظرفای جدید
ظرفا رو با صدجور فکر شست

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Where stories live. Discover now