𝑷𝒂𝒓𝒕 25

667 114 80
                                    

وارد قلعه که شدن جونگکوک محکم تر دست تهیونگ رو گرفت و بهش چسبید. تهیونگ برگشت سمتش و خیلی اروم زمزمه کرد:
-چیکار میکنی؟

جونگکوک خنده مصنوعی کرد و از بین دندوناش غرید:
-میخوام همه بدونن صاحب داری
تهیونگ سعی کرد نخنده:
-چه ددی طور، احتمالا من نباید بگم؟
جونگکوک اخمی کرد و تهیونگ رو کشید پشت دیوار، گردنشو کج کرد و لبشو گذاشت روی قسمتی از گردنش که حسابی تو چشم باشه، گاز محکمی از گردنش گرفت و روشو مکید، انقدر این کارو کرد که گردنش کبود کبود شد.

با افتخار سرشو برد عقب و گفت:
-حالا بهتر شد
و بعد هم گردنشو کج کرد:
-نوبت توعه ددی
کلمه "ددی" رو خیلی محکم گفت.

تهیونگ پوزخندی زد و متقابلا کاری که کوک انجام داد، رو انجام داد با این تفاوت که بیشتر از اون گردنشو گاز گرفت.

وقتی تهیونگ سرشو برد عقب جونگکوک اخم کرد:
-وحشی
تهیونگ شونه بالا انداخت:
-مگه من صدام درومد که انقدر غر میزنی؟ یه کیس مارک سادس
جونگکوک تند تند سر تکون داد:
-صدددددد درصد

-حالا میتونیم بریم؟
جونگکوک لبخندی زد:
-حتما ددی
اما قبل از اینکه برن، جونگکوک سریع لپ تهیونگ رو بوسید و تهیونگم تو دلش حسابی برای کیوتیش غشو ضعف رفت. اون یه خرگوش کیوت و البته شیطونه که تهیونگ شدید عاشقشه.

هردو پسری که گردناشون کبود بود وارد سالن غذاخوری شدن.البته الان دیگه غذایی روی میز نبود و دانش اموزای کمی اونجا بودن، بعضیا درحال رفت و امد بودن، بعضیا درحال درس خوندن و بعضیا درحال صحبت.

جونگکوک و تهیونگ با هم سمت بقیه پسرا رفتن و کنارشون نشستن، جین مشکوک بهشون نگاه کرد و گفت:
-دوتا گزینه دارید...
خواست ادامه بده که جیمین گفت:
-گزینه اول میگید جریان چیه و...
این سری یونگی گفت:
-گزینه دوم، گزینه اول

-هی هی گردناشونو
هوسوک شیطون گفت و توجه بقیه رو جلب کرد، نامجون سرشو از تو کتاب دراورد و به گردناشون نگاه کرد. سری به تاسف تکون دادو دوباره مشغول مطالعه شد.

-اوههه...رفته بودید نماز بخونید نه؟
یونگی با لبخند ملیحی که ازش شیطنت میبارید گفت و هوسوک بلافاصله سر تکون داد:
-راست میگه؟ بدون ما؟

تهیونگ پوکر پلکی زد:
-یکی اینجا غیرتی شد بعد کبودیو کاشت رو گردنم
و بعد هم شیطون به جونگکوک نگا کرد. جونگکوک وقتی نگاه خیره همه رو دید به من من افتاد:
-خو... خب... ه... همه... باید میدونستن... چیزه... کیم تهیونگ صاحب داره نه؟

جین خنده ای کردو گفت:
-صدرصدددد
جیمین با پوزخند(از روی شیطنت)گفت:
-اها اون وقت تهیونگم غیرتی شد؟

جونگکوک با انگشتاش بازی کرد و به هرجایی نگاه کرد جز نگاه خیره پسرا:
-اره.... نه یعنی.... چیزه گفتم همه بدونن منم مال تهیونگم.... اره اره....
بعد هم زد به پهلوی تهیونگ:
-مگه نه؟
تهیونگ با خنده سرشو تکون داد:
-بل بل کاملا صحیح

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora