𝑷𝒂𝒓𝒕 18

741 146 174
                                    

(تهیونگ رو اینطور تصور کنید :))

مدیر با دیدن جسم تهیونگ که درحال نزدیک شدن به زمین بود ورد های خیلی قوی خوند اما نه تنها سرعت کم نشد بلکه انقدر سرعتش زیاد بود که یک دقیقه بعد تهیونگ ناکجا اباد فرود اومد.

-وای نهههههه
جونگکوک دادی کشیدو ادامه داد:
-چرا هرسال یه چیزی میشههههه؟

-بارون درحال شدت گرفتنه،همه به سرعت برگردن به مدرسه
اقای مون جه این، مدیر مدرسه با صدای بلندی که با جادو کنترل شده بود، داد زد و دانش اموزان پشت سر نماینده ها به سرعت به سمت مدرسه رفتن.

حوله رو روی موهاش انداخت و نشست رو تخت:
-میریم دنبال تهیونگ

نامجون با اخم برگشت سمتش:
-دیوونه شدی کوک؟ اصلا نمیدونیم کجاس چطور بریم دنبالش؟
جونگکوک عینک خیسشو تمیز کرد و گفت:
-برام مهم نیس فقط بریم دنبالش

در همون لحظه در با شدت باز شد و بخاطر صدای بدی که ایجاد کرد همه به علاوه فرد پشت در از ترس بالا پریدن.

-همه درای مدرسه قفل شد داداشم اون بیرون تو بارونهههه
پسرا با شنیدن صدای جویونگ نفس عمیقی کشیدن تا قلب هاشون رو که به سرعت میتپید اروم کنن.

-حتما جادوگرا خودشون رفتن دنبال تهیونگ
هوپ گفت و از پنجره به منظره بارونی و ترسناک پر از مه بیرون نگاه کرد.

-چه اتفاقی افتاد؟
یونگی برای بار هزارم درحالی که هنوز مغزش درحال ارور بود گفت.

-حتما رو جارو اختیاری نداشته
جیمین با اخم گفت،اخمش نه از عصبانیت بود نه از تنفر
تنها چیزی که میشد فهمید این بود که نگرانه و همینطور ترسیده،خب درسته دیگه کم کم با اینکه تهیونگ خطری نیس کنار اومده.

-بریم دنبالش خواهش میکنم حتما زخمی شده
جونگکوک با بغض گفت و برای هزارمین بار از بقیه خواهش کرد، حسابی ترسیده بود.

جین بغلش کرد و سعی کرد ارومش کنه و با لحن اروم و گرمی گفت:
-کوک ما نمیتونیم! اقای مون پیداش میکنه مطمئنم

(روز بعد)

جونگکوک تا صبح نخوابیده بود و حتی شام هم نخورد، بعد از شام در سالن گروه ها قفل شد چون احتمال خطر داده بودن و جونگکوک دیگه حتی نمیتونست فرارم کنه.
تا صبح جلوی پنجره نشسته بودو به بیرون نگاه میکرد و شاهد قطع شدن بارون، طلوع خورشید بود، البته هرچند بخاطر ابر های مزاحم خورشید نتونست با نورش اون منطقه رو روشن کنه و بعد باز هم بارون شروع به باریدن کرد.
بقیه نگران کوک بودن چون حسابی خسته به نظر میرسید.

با به صدا درومدن زنگ رو میز، جونگکوک از روی سنگ لبه پنجره بلند شد و داد زد:
-پاشید صبح شده
و باعث غرغر بقیه اعضای تو اتاق شد.

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Where stories live. Discover now