𝑷𝒂𝒓𝒕 6

772 156 67
                                    

جونگکوک بعد از خورد صبحونه به همراه بقیه از سالن بیرون اومد
سمت راه پله ها رفتو ایستاد:
-ببینم پارسال این عکسای متحرک بود یا اون پله ها که جا بجا میشن؟

-نه از کار انداخته بودن که به هاگوارتز اسیب نزنه
با شنیدن صدای تهیونگ اخمی کردو برگشت و به پشت سرش نگاه کرد

تهیونگ همراه با دوستاش از کنارش رد شدو به طبقه بالا رفتن

-وایسید! صورت تهیونگ چرا کبود بود؟
جونگکوک با شنیدن سوال هوپ اخم کرد
متوجه کبودی صورت تهیونگ نشده بود
یعنی انقدر محکم زده؟
دوباره یاد کبودی های روی بدن تهیونگ افتاد

نفهمید چطور اما انقدر فکرش درگیر بود که وقتی به خودش اومد دید سر کلاس معجنونا نشسته
امروز با اسلایترین کلاس نداشتن و این باعث شد تهیونگ از دوستاش دور شه

-به نظرم بهتره امسال همه چیو یادداشت کنید چون قول نمیدم امتحانات اسونی ازتون بگیرم
همه با شنیدن صدای اقای هان ساکت شدن

اقای هان یکی از معلمای سختگیر مدرسه بود که چندین درس با هم تدریس میکرد و یکیشونم معجونا بود

-اول باید گروه بندیتون کنم که کنار هم بشینید
بچه ها پشت سر هم گروه بندی میشدن
تهیونگ با ایو افتاد اما وقتی یادش افتاده ایو کیه اعتراض کرد:
-اقای هان من میخوام همگروهیم عوض شه

اقای هان برگشت سمت تهیونگ:
-خیل خب
-اون وو و ایو با هم بشینن
-تهیونگ و جونگکوک هم باهم
-دیگه اعتراض نکنید

جونگکوک که ظاهرا همگروهیش با تهیونگ عوض شده اخمی کردو جاشو عوض کرد تا تهیونگ بشینه پیشش

تهیونگ هم بدون حرفی کنارش نشست
همه بچه ها پیش هم گروهی هاشون نشسته بودن و دوباره کلاس توی سکوت فرو رفت

-خب ته کلاس یه سری مواد و دیگ هست برای معجون سازی و میخوام تا اخر زنگ معجون صفحه 347 رو بسازید

جونگکوک به اون صفحه نگاه کرد:
-نامرئی کننده؟

اقای هان برگشت سمت جونگکوک:
-درسته نیاز به یه معجون داره که هرکسی نمیتونه بسازه میخوام ارادتونو بسنجم

و بعد هم با اخمی پشت میزش نشست
جونگکوک پوفی کردو با اخم برگشت سمت تهیونگ:
-بیا بریم چیزایی که نیازه رو برداریم

تهیونگ سری تکون دادو کتابشو برداشت و جونگکوک هم پشت سرش رفت ته کلاس

ته کلاس حسابی شلوغ بود پس عقب وایسادن تا خلوت شه
تهیونگ به دیوار تکیه داد و جونگکوک هم جلوش ایستاد:
-یه لحظه کتابتو بده

تهیونگ کتابشو داد به جونگکوک
جونگکوک از توی جیبش عینکشو دراورد و به چشماش زد
با دقت به متن صفحه نگاه کردو حواسش به تهیونگ نبود که نگاهش میکنه:
-عینک میزنی؟

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Where stories live. Discover now