امروز کلاس نداشتن و شب بچه ها راهی خونشون میشدن
جونگکوکم تصمیم گرفت امروز بره خونه مینهو
بازم داشت بارون میومد و جونگکوک خوشحال بود-منم باهات میام
جونگکوک برگشت سمت جیمین و یونگی
-باشه
با هم دیگه سمت در قلعه رفتنخونه مینهو پشت مدرسه بود و دقیقه فاصله کمی با درخت بید داشت
باعث تعجب بود که درخت بید با اینکه قصد صدمه زدن ادما رو داشت اما هیچ وقت شاخشو به سمت خونه مینهو پرت نکرده-خب چطور بریم که نمیریم؟
با ورودشون به پشت قلعه یونگی گفتجونگکوک به تخته سنگای دور نگا کرد:
-از پشت اونا دور میزنیم میریم اون ور هوم؟جیمین سری تکون داد:
-اوک بریمیونگی سری داد زد:
-وایسیددددددجیمینو جونگکوک با ترس برگشتن سمتش:
-چیه؟
یونگی به سنگا اشاره کرد:
-سر پایینیه مسابقه بدیم؟
جونگکوک خندید:
-باشتا پایین سنگا دوییدنو جیمین برنده شد
بعد از دورترین راه سمت خونه مینهو رفتنجلوی در ایستادنو در زدن
کسی درو باز نکرد که باعث اخم پسرا شد-مینهوووووو شییییی
یونگی با جیغ جیمین پرید هوا:
-زهر ترسیدم
جونگکوک بازم در زد:
-فکر کنم نیستش بیایید برگردیم-ضد حال خوردیم
یونگی با شونه های پایین افتاده سمت قلعه رفت و فراموش کرد که یه بید اونجاس-یونگیییییی
جیمین جیغ زد که اطلاع بده اما دیر شده بود
شاخه های درخت تکون خوردنو شروع کردن به چرخشجونگکوک عینکشو دراوردو گذاشت تو جیبش:
-بدو تا نکشتتشجیمینو جونگکوک دوییدن سمت بید
یونگی رو هوا معلق بودجیمینو جونگکوک پریدن هرکدوم یکی از پاهای یونگی رو گرفتن:
-جیمین بکشششششش
جونگکوک با زور گفتو کشیدش عقبیونگی جیغ کشید:
-گوه خوردم باهاتون اومدممممم نمیخوام بمیرممممممم-شتتتتت چقدر قدرتش زیادهههه
جونگکوک جیغ زد-کوککککک چوب دستیییییی
جونگکوک با یاد اوری اینکه مدرسه جادوگریه پای یونگیو ول کردو عقب رفتچوب دستیشو دراوردو وردی که یاد گرفته بودنو خوند
با خوردن نور از چوب دستی جونگکوک به شاخه درخت، شاخه شکست و رو زمین افتاد.جونگکوک دویید سمت یونگی بلندش کردو فرار کردن
-ای داشتم میمیردما
جیمین پس گردنی به یونگی زد:
-فراموشی داری؟-خفه شو ریدم به خودم
یونگی گفتو با بقیه وارد قلعه شدن
لباساشون خاکی شده بود-میخوام این دو سه روز که تعطیله رو بخوابم
جونگکوک گفتو سمت پله ها رفت
YOU ARE READING
𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2
Fanfictionکی فکرشو میکرد فصل دوم! کاپل: تهکوک کاپل فرعی: نامجین،یونمین، چانبک،سکای،شیوچن ژانر: مدرسه ای، رمنس، فانتزی، فیکشن، هری پاتری نویسنده: تئودور فصل دوم پایان یافته✅ زندگی پر خطری بود و هست! کسی اسیب میبینه؟ کسی میمیره؟ این زندگی از همون اول هم مشکوک...