𝑷𝒂𝒓𝒕 9

844 158 333
                                    

امروز کلاس نداشتن و شب بچه ها راهی خونشون میشدن
جونگکوکم تصمیم گرفت امروز بره خونه مینهو
بازم داشت بارون میومد و جونگکوک خوشحال بود

-منم باهات میام
جونگکوک برگشت سمت جیمین و یونگی
-باشه
با هم دیگه سمت در قلعه رفتن

خونه مینهو پشت مدرسه بود و دقیقه فاصله کمی با درخت بید داشت
باعث تعجب بود که درخت بید با اینکه قصد صدمه زدن ادما رو داشت اما هیچ وقت شاخشو به سمت خونه مینهو پرت نکرده

-خب چطور بریم که نمیریم؟
با ورودشون به پشت قلعه یونگی گفت

جونگکوک به تخته سنگای دور نگا کرد:
-از پشت اونا دور میزنیم میریم اون ور هوم؟

جیمین سری تکون داد:
-اوک بریم

یونگی سری داد زد:
-وایسیدددددد

جیمینو جونگکوک با ترس برگشتن سمتش:
-چیه؟
یونگی به سنگا اشاره کرد:
-سر پایینیه مسابقه بدیم؟
جونگکوک خندید:
-باش

تا پایین سنگا دوییدنو جیمین برنده شد
بعد از دورترین راه سمت خونه مینهو رفتن

جلوی در ایستادنو در زدن
کسی درو باز نکرد که باعث اخم پسرا شد

-مینهوووووو شییییی
یونگی با جیغ جیمین پرید هوا:
-زهر ترسیدم
جونگکوک بازم در زد:
-فکر کنم نیستش بیایید برگردیم

-ضد حال خوردیم
یونگی با شونه های پایین افتاده سمت قلعه رفت و فراموش کرد که یه بید اونجاس

-یونگیییییی
جیمین جیغ زد که اطلاع بده اما دیر شده بود
شاخه های درخت تکون خوردنو شروع کردن به چرخش

جونگکوک عینکشو دراوردو گذاشت تو جیبش:
-بدو تا نکشتتش

جیمینو جونگکوک دوییدن سمت بید
یونگی رو هوا معلق بود

جیمینو جونگکوک پریدن هرکدوم یکی از پاهای یونگی رو گرفتن:
-جیمین بکشششششش
جونگکوک با زور گفتو کشیدش عقب

یونگی جیغ کشید:
-گوه خوردم باهاتون اومدممممم نمیخوام بمیرممممممم

-شتتتتت چقدر قدرتش زیادهههه
جونگکوک جیغ زد

-کوککککک چوب دستیییییی
جونگکوک با یاد اوری اینکه مدرسه جادوگریه پای یونگیو ول کردو عقب رفت

چوب دستیشو دراوردو وردی که یاد گرفته بودنو خوند
با خوردن نور از چوب دستی جونگکوک به شاخه درخت، شاخه شکست و رو زمین افتاد.

جونگکوک دویید سمت یونگی بلندش کردو فرار کردن
-ای داشتم میمیردما
جیمین پس گردنی به یونگی زد:
-فراموشی داری؟

-خفه شو ریدم به خودم
یونگی گفتو با بقیه وارد قلعه شدن
لباساشون خاکی شده بود

-میخوام این دو سه روز که تعطیله رو بخوابم
جونگکوک گفتو سمت پله ها رفت

𝑾𝒉𝒐 𝒘𝒂𝒔 𝒕𝒉𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 2Where stories live. Discover now