05

34 8 4
                                    


چند روزی از آن صبح عجیب و غریب میگذشت و به طور عجیبی عادت کرده بودم که گل دی ورا رو فقط هنگام حمام کردن از موهام در بیارم .
جالب بود با اینکه ظاهرش شکننده و پژمرده به نظر میرسید اما گلبرگ هایش از هم جدا نشده بود .
انگار نمیتوانست بیشتر از این بمیرد !
امروز نامه ای از آدلیا گرفتم که در جواب نامه ی چند روز پیشم بود .

پرنسس لیسا ی عزیز من ، دوست با ارزشم .
از شنیدن این حقیقت بسیار شگفت زده شدم و تصمیم گرفتم راجع به ویشا مری بیشتر تحقیق کنم .
ممنون از اینکه این مطلب جالب را با من به اشتراک گذاشتید .
دوست شما ، آدلیا .
پیش نویس : خدای من باورم نمیشه لیسا این خیلی عالیه !!!

به ذوقش خندیدم و به زنگوله ی طلایی رنگی نگاه کردم که به من هدیه داده بود .
شنل تیره و تقریبا کلفتم رو پوشیدم و گیره ی جلوش رو بستم .
ندیمه ام با دیدن من بیرون از اتاق تعظیم کرد و پرسید

_ جایی میریم سرورم ؟

دهانم رو باز کردم تا با عصبانیت جوابش رو بدم اما همون لحظه به خودم یاداوری کردم که اون فقط داره وظایفش رو انجام میده .

لیسا _ به شهر میرم تا کمی جوهر بخرم ... نیازی نیست تو بیای خیلی زود برمیگردم .
_ اما سرورم من میتونم براتون تهیه کنم و نیازی نیست که شما ...

حرفش رو قطع کردم و دستم رو به نشونه ی سکوت بالا اوردم .

لیسا _ دوست دارم خودم این کار رو انجام بدم .

معمولا این کاری نبود که من انجام میدادم ... درسته که خیلی مطیع قوانین نبودم اما بیرون رفتن از قصر برای من کاری بود که از کودکی مثل یک تابو شده بود .
اما امروز دوست داشتم که جوهر نامه ام رو خودم بخرم .
دوست داشتم که کلاه کلفت شنل رو تا جایی که میشه جلو بکشم و چشم هام رو بپوشونم و بین ادم ها قدم بزنم .
پس کمی جرات به خرج دادم و بیرون از دروازه های قصر قدم گذاشتم .. از راه رفتن روی سنگفرش های نتراشیده و زمخت بین مردم عادی احساس عجیب و جدیدی داشتم .
اینجا در راسته ی بازار شهر همه چیز پیدا میشد .
به معنی حقیقی کلمه همه چیز !
از ماهی های تازه صید شده ای که همچنان بالا و پایین میپریدند گرفته تا گلفروشی که گل های ارزان قیمت و زیبا میفروخت .
بعد از عبور مسافتی عجیب با دیدن مغازه های رو باز و قدیمی به کاغذ و جوهر فروشی کوچکی رسیدم .
احتمالا چون اکثر مردم شهر سواد درست و حسابی نداشتند باید مشتری های کمی میداشت .
نزدیک شدم و سلامی کردم که بعید میدانستم به گوش مرد برسد .
مرد به سمت من برگشت و از زیر شنل فقط تونستم لباس مندرس و پینه دوزی شدش رو تشخیص بدم .

_ روز به خیر خانوم ! چی میخواید تا کمکتون کنم ؟
لیسا _ من نیاز به جوهر دارم !
_ جوهر برای چه کاری ؟
لیسا _ خب .. برای نامه نگاری !
_ جوهر چه رنگی ؟
لیسا _ مشکی ؟
_ مشکی آبی یا مشکی سبز ؟

Two moon in one sky | دو ماه در یک آسمان Where stories live. Discover now