Sehun pov:
مثل هرسال...
از بدو ورود همه نگاهارو صاحب شده بودن و این برای سهونی که از مرکز توجه بودن متنفره اصلا مسئله جذابی نبودچانیول- من میرم برنامه کلاسامونو بگیرم تو برو ورودی دوم پیش کریس منم اینو اوکی کردم میام
بی هیچ حرفی سرشو تکون داد و راه افتاد سمت ورودی دوم هرچی نزدیکتر میشد "اون بو" شدیدتر میشد از وقتی وارد مدرسه شده بود حسش میکرد و نمیدونست به چه دلیل کوفتی نمیتونه منشأشو پیدا کنه کلافه با دستش موهاشو بهم ریخت و ندید که چند نفر از دخترا پشت سرش غش کردن (نویسنده درحال تفت دادن پیاز داغ اضافه)
از دور کریسو دید که مثه یه درخت کاج 50ساله وسط باغ انگور تو سالن ورودی ایستاده اشتباه نکنین سهونم یه پا درخت کاج بود برای خودش اما خب لعنت باشه؟!...کریس به معنای کامل و واقعی کلمه نمونه بارز یه انسان درخت نمای کوفتی بود
سعی کرد افکار سمیشو کنار بزنه و زودتر خودشو به کریس برسونه به چند نفر تنه زد تا بلاخره تونست از بین اون جمعیت انبوه رد بشه و به کریس برسه
لعنت بهش چرا کلاسا برگذار نمیشدن فضای سالن داشت خفه کننده میشدو سهون مطمئن بود که منشأ "اون بو" دقیقا تو همین سالن ورودی دومه مشتشو به مشت کریس کوبید و باهم سمت صندلیای نیمکت مانند گوشه سالن رفتن تا بشینن
+چانیول کجاست؟!
_رفته برنامه کلاسارو بگیره
+اوکی
منشأ "اون بو" رو خیلی نزدیکتر از قبل حس میکرد سعی کرد یکم فقط یکم از کالبد انسانیش خارج بشه که با اشاره کریس که ازش میخواست وسط این همه آدم و بدنای پرخون اینکارو نکنه بیخیالش شد و با دقت مشغول رصد کردن آدمای اونجا شد
+پیداش کردی؟!
_فک کنم اره
+تبریک میگم اولیش ماله تو شد
_ظاهرا اره
حدود دو دقیقه بعد بود که از گشتن خسته شد پس تصمیم گرفت فقط سرشو به دیوار پشت سرش تکیه بده و درحالی که چشماشو بسته با حس اون بو ریلکس کنه
محض رضای خدا تا حالا همچین بوی خونی رو حس نکرده بود
اون رایحه ریز لوسیون شکلاتی و ادکلن شیرین و ملایم پاریس کنارش دیوونه کننده بود و این اجازه رو به سهون میداد که فکر کنه طعمه امسالش یه دختر با یه روحیه سافته عطر تنش که اینو میگفت با طعمههای دختر زیاد حال نمیکرد زیادی لوسو جیغ جیغو بودن و هیچ وقت نمیتونستن زیرش دووم بیارن اما تا زمانیکه خونش همچنین عطری داشت سهون مشکلی با بقیه مسائل نداشت!
حدوداً چند دقیقه گذشته بود که با پرت شدن چیزی یا بهتره بگیم کسی تو بغلش شوکه چشماش تا آخرین حد ممکن باز شدن با گیجی سعی داشت بفهمه چی شده که منشأ "اون بو" رو دقیقا زیر بینیش حس کرد
ESTÁS LEYENDO
MY NIGHTMARE
Hombres Loboهمه چی خوب بود همه چی آروم بود داشتم مثله یه آدم عادی روزامو میگذروندم کارای عادی روزای عادی مشکلات عادی تفریح های عادی اون حتی از دسته یا قشر خاصی از جامعه هم نبود اما...یهو...با اومدنش تو زندگیم همه چی عوض شد زندگی بهم نشون داد میتونه وجه های مختل...