Doing the dirty

455 115 47
                                    

____________

یاسر لبخند مهربونی زد، و وقتی یاسر با لیام دست داد هم زین همون‌طور لبخندی زد.

* از آشنایی باهات خوشبختم لیام، من یاسرم. *

دست لیام رو فشرد و به چشم های قهوه ایش نگاه کرد.

* اگه به پسرم آسیب بزنی، پیدات میکنم و می‌کشمت، حواست باشه *

غیر از این تهدید نگاهش مهربون و لبخند روی لبش از ته دل بود.

* ابجو میخوری؟ *

زین سرش رو تکون داد و حرف باباش رو قطع کرد.

" ببخشید بابا، من و لیام میریم اتاقم، وقتی قرار شد شام بخوریم میایم پایین. "

مچ دست لیام رو گرفت به سمت پله ها کشید.

یاسر با خنده داد زد:

*آهای شما دوتا، درو باز بزارینا! البته اگه خواستین کار های درتی بکنین هواتونو دارم نگران نباشین. *

زین سرخ شد و سرشو تکون داد، بدون توجه به قهقهه های مامان و باباش به اتاق رفت.

پدر و مادرش واقعا شرم آور بودن.

* چه عجله ای داری کوچولو *

لیام پوزخندی زد، به دنبال زین وارد اتاق شد، بازو هاشو دور زین حلقه کرد و پایین تنه اشو به کمر زین فشرد.

زین در رو باز گذاشت و لبشو گاز گرفت.

" فقط نمی‌خوام بابام خاطره های شرم آور منو برات تعریف کنه و مامانم عکس های بچگی هامو نشونت بده. "

لیام خندید، درو بست و کفش هاشو به سمتی پرت کرد، زین رو به سمت خودش چرخوند و بدناشونو به هم چسبوند.

* چرا این که خیلی دوست داشتنیه، بد نیست که عکس هاتو ببینم، حالا که اینطوره بعد از شام از مامانت می‌خوام که عکساتو نشونم بده. مطمئنم مامان تو هم دوست داره به من نشون بده عکساتو. *

چشمان زین گرد شد و با شیطنت سیلی به سینه لیام زد.

" تو این کارو نمیکنی لیام "

لیام پوزخندی زد و باسن زین رو فشار داد.

* اوه، من این کارو میکنم بیبی بوی، تو نمیدونی که من توانایی انجام چه کارهایی رو دارم. *

زین با تعجب جیغی کشید و چشماشو گرد کرد؛ اروم خندید و از لیام جدا شد و روی تختش نشست.

" اوه به من اعتماد کن پین، من خوب خبر دارم که تو چه توانایی های داری "

لیام ابرویی بالا انداخت و لب های گوشتیشو کمی بهم فشار داد.

* این یعنی چی؟ *

زین شونه هاشو بالا انداخت، واقعا قصد نداشت با لیام بحث کنه، مخصوصا الان که پدر و مادرش هم توی خونه بودن.

UNKNOWN (Z.M) Persian Translate (Completed)Where stories live. Discover now