He got money

497 121 74
                                    

___________

لوبیای لیما : بیدارشو عزیزم، میدونم خیلی زوده ولی می‌خوام ببرمت بیرون.

لوبیای لیما : آها، اصلا نگران نباش با مامانت هماهنگ کردم.

لوبیای لیما : مامانت خیلی دوست داشتنیه، واقعا از داشتنش شانس اوردی. به هر حال، بلند شو، قبل از اینکه خودم بیام کونتو از تخت جمع کنم

لوبیای لیما : امروز روز بزرگی رو در پیش داریم کوچولو.

زین ناله ای کرد و یه بالشت دیگه رو هم روی سرش گذاشت و سعی کرد این دفعه دیگه بخوابه.

با خودش کلنجار می‌رفت تا بخوابه و حواسش و به گوشیش که دائم در حال لرزش بود، پرت نکنه.

خوب میدونست کی در حال فرستادن این همه پیامه!
قطعا لیام بود...
چرا که تقریبا هیچکس غیر از لیام هر روز بهش پیام نمیده.

آهی کشید و بدون حرکت موند، نه میخواست حرکت کنه نه به خودش زحمتشو میداد.

گوشیش دوباره لرزید و خبر از اومدن پیام جدیدی داد، با ناراحتی غر زد و بالشت رو محکم تر گرفت.

لوبیای لیما : کولتو آماده کن، می‌خوام ببرمت یه جای معرکه، دو ساعت بهت فرصت میدم؛ بهتره عجله کنی آقا کوچولو!

زین بالشت رو پرت کرد، دستش رو دراز کرد و گوشی رو از روی میز برداشت.

سرش رو بلند کرد، آرنج راستش رو تکیه داد و چشماش رو نیمه باز کرد و بخاطر نور زیاد گوشی ناله ای کرد، نورش رو‌ کمتر کرد و بعد باز کردن قفل گوشی پیام های لیام رو باز کرد.

حوصله خوندن همه ی اون پیام هارو نداشت پس فقط آخرین پیام و خوند و کنجکاو شد که لیام این بار اون رو کجا می بره.

گذروندن وقتش با لیام توی اون پنت هاوس به قدری خوب بود که میتونست اعتراف کنه، یعنی باید اعتراف کنه که از آشنایی با لیام و وقت گذروندن باهاش کمی خوشحاله.

لیام تا حدودی خودشو به زین ثابت کرده بود و زین میدونست لیام به راحتی از پسش برمیاد، چون که لیام در حد فاک شیرین و از نظر عشقی کلیشه ایه.

خمیازه ای کشید، حوصله جواب دادن به پیام های لیام رو نداشت. گوشیش رو‌ دوباره سر جاش گذاشت، دستاش و رو به بالا کشید و خمیازه ای با صدا کشید.

برای چند لحظه دراز کشید و چشمانش رو بست، داشت دوباره خواب می‌رفت که در اتاقش زده شد.

" عزیزم؟ هنوز بیدار نشدی؟ "

صدای ظریف تریشا به گوش رسید و ضربه ی ارومی به در زد .

" فکر کنم یه کوچولو بیدار شدم، چرا؟ "

زین با چشمای بستش جواب داد.

زین چشماش رو باز کرد و با مشتهاش اونارو مالید، به ارومی نشست و به تاج تخت تکیه داد.

UNKNOWN (Z.M) Persian Translate (Completed)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن