perfect for you

444 115 24
                                    


* If you like causing trouble up in hotel rooms
And if you like having secret little rendezvous
If you like to do the things you know that we shouldn't do
Then baby, I'm perfect
Baby, I'm perfect for you *

Perfect ~ one direction

سلاااااام
چطورین

برین بخونین که دیگه نفسای اخر این بوکه
😔😔😭😭

______________

" بیدار شو زینی. "

لیام با صدای بمش زمزمه کرد و تمام صورت پسر کوچکتر رو با بوسه هاش غسل داد.

زین ناله ای کرد و صورتش و کنار کشید، بدنش و‌ حرکت داد و کمی خم شد.

" درد داری؟ "

لیام پرسید و تک خنده ای زد، روی سیبک گلوی زین بوسه ای کاشت و سپس از لبهاش کامی گرفت.

زین غر زد و با مشت های کوچیکش چشمانش رو مالید.

" یه کم "

بدون اینکه حرکت اضافه ای کنه گفت و لبش رو گاز گرفت تا بخاطر صدای سکسی و بم لیام کار خجالت آوری نکنه!

لیام بعد از جواب زین قهقهه ای زد و به آرومی به تاج تخت تکیه داد و انگشتانش رو میون ابریشم های زین برد.

" دیشب که خیلی سخت به فاکت ندادم، هوم؟ "

زین چشمانش رو گرد کرد و دستش و به صورتش کشید، شونه هاشو بالا انداخت و گفت:

" نه، اگه بخوام حقیقتشو بگم‌ باید بگم که، دردشو دوست داشتم! "

لیام خندید با انگشتاش به ارومی پشت زین رو ماساژ میداد.
با محبت به پسر کوچکتر لبخند زد.

" معلومه، جوری که دیشب از شدت لذت جیغ می کشیدی، شرط می‌بندم همه صداتو شنیدن و الانم اسم منو میدونن! "

زین چشماشو گرد کرد و لبخند کوچکی زد.

" اوه، خفه شو لیام "

لیام شروع به بازی با موهای زین کرد و زین، مثل یه گربه سرشو‌ به سینه لیام مالید.

دقیقا مثل یه بچه گربه بود، عاشق زمان هایی بود که دیگران با موهاش بازی میکردن، مخصوصا وقتی که لیام این کارو میکرد!

منصفانه نبود که وقتی لیام با موهاش بازی میکرد زود خام میشد...

" بلند شو بیبی بوی، صبحانه روی میز سرو میشه. "

لیام گفت بعد از جدا کردن زین از خودش به ارومی بلند شد و ربدوشامبر رو‌ برداشت و پوشید.

" ممم، بخاطر همینه که اینجا بوی خوبی میاد "

زین دستاشو بلند کرد و خم شد تا باکسرش رو برداره.

" اره عزیزم من هر چی که تو منو بود رو سفارش دادم. "

لیام با خنده گفت و صندلی رو عقب کشید و نشست، از هر چیزی که روی میز بود مقداری برداشت و بشقاب جلوی خودش گذاشت و با اشتها شروع به خوردن کرد.

زین از حرکت لیام قهقهه ای زد، بوی غذا های داغ روی میز رو استشمام کرد، با دیدن اون همه غذا شکمش به صدا در اومد و لیام رو به خنده انداخت.

با خجالت روی صندلی روبه روی لیام نشست، غذا رو‌ توی بشقابش گذاشت و شروع به خوردن کرد.

لیام با نگاهی مهربون به زین انداخت.

" امروز میخوای چیکار کنی بیبی؟ "

زین لبهاشو لیسید و شونه هاشو بالا انداخت، جرعه ای از آب پرتغالش رو خورد و گفت:

" به جای اینکه تو هتل بمونیم و تنبلی کنیم، نظرت چیه بریم خرید و بگردیم؟ "

لیام سرشو تکون داد گفت:

" چرا نمونیم همینجا؟ حداقل من که یه کاری برای کردن دارم! "

ابروهاش رو بالا انداخت و باعث شد زین با نگاهی گیج بهش نگاه کنه، اما فقط یه ثانیه بعد متوجه منظور لیام شد.

" نمی‌خوای یه استراحتی به کون من بدی نه؟ "

گفت و خنده ی لیام رو برانگیخت.

لیام بعد از چند ثانیه اروم گرفت و گفت:

" من یه payne in ass ام نه؟ میفهمی دیگه payne فامیلم- "

زین حرفشو قطع کرد تک خنده ای کرد و با چشمان گردش گفت:

" بله بله متوجه شدم، ولی خیلی خشک بود اصلا هم خنده نداشت.. "

لیام شونه ای بالا انداخت و به خوردن غذاش ادامه داد، البته که بین غذا خوردنش نگاه مهربون شو حواله ی زین میکرد.

______________

حرفی ندارم

چقدر کوتاه بود 😐😐

پارت بعدی رو هم بخونین

مراقب خوتون باشین

با عشق از طرف سان و اسرا
💜💛❤️

UNKNOWN (Z.M) Persian Translate (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora