-اوه مای گاد!
پسر دوربین به دست داد زد و عکسی که با دوربین نازنینش گرفته بود رو چک کرد.
تهیونگ اول عین کسایی که مچشون وسط کف دستی زدن توی اتاق گرفته شده به مهمون ناخوندهاشون خیره شد اما درنهایت تازه متوجه شد اون کنار آرتیستی ایستاده که کل کره میشناسنش.
و این یعنی به احتمال 80 درصد اون پسر یه پاپاراتزی از نوع پررو و گستاخشه.-جئون جونگکوک، بعداز سالها توسط دوربین رصد شد.
پسر سیاهپوش با لحنی که انگار داره راجب رئیس جمهورِ کشور حرف میزنه، با آب و تاب زمزمه کرد و عینکش رو از روی چشمهاش برداشت.
-تو... کدوم خری هستی؟
تهیونگ زمزمه کرد و پسر مو مشکی خندید: شکست نفسی میفرمایید... من فقط داشتم از اینجا رد میشدم که یهو چشمم به آرتیست موردعلاقهام افتاد.
کوک آب دهانش رو قورت داد و بیشتر پشت ته قایم شد.-گورتو گم کن.
حرفش رو نادیده گرفت.
-میتونیم باهم آشنا بشیم؟
تهیونگ که رسما در مرز انفجار به سر میبرد و در عینحال نمیخواست به اون پاپاراتزی یا فن یا هر کوفت دیگهای، ضد حال بزنه گره عمیقی میون ابروهاش ایجاد کرد.
-اون لعنتی رو از توی دوربین تخمیات پاک کن و از اینجا برو بیرون.
غرید و به سمت پسر قدم برداشت و وقتی فاصله طولانیشون توی چند متر خلاصه شد، عطرِ موجودِ روبروش تونست کمی از گره ابروهاش رو باز کنه.-خب شما خیلی خوب افتادین و...
تهیونگ بیتوجه به پرحرفیهاش دوربین رو از دستش قاپید و روی زمین انداخت... البته این حرکت وحشیانه دلیل موجهی برای ماسیدنِ لبخند احمقانه اون پسر نبود!
-داداش تو اون رو خورد هم کنی نمیتونی رو کارت حافظه اش تاثیری بزاری.—••—
آه پر دردی کشید و به آسمونی که توی تراس خیلی راحتتر از همیشه قابل رویت بود چشم دوخت.
افکار متشنج و پراکنده ای که داشت حالا به نقطه اوج رسیده بودن و گویا قصد خفه کردن پسر بیچاره رو داشتن... درواقع اون افکار وقتی بیشتر از همیشه تاثیر خودشون رو میذاشتن که اتفاقات و حرف های امروز تهیونگ رو پشت سرهم تو صورتش میکوبیدن.
تهیونگ، کسی که بجز روزهای اول دیدارشون که باهاش دشمنی داشت، دیگه دست روش بلند نکرده بود، امروز یه سیلی مفصل و دردناک بهش هدیه داده بود.
البته اون سیلی نبود، با وجود خون مردگی ای که رد دست های قدرتمند و دوست داشتنی کیم روی صورتش، رسما یه مشت محسوب میشد.
سرش رو تکون داد تا افکارش مثل الکل از سرش بپرن.دم عمیقی گرفت و تا خواست از فضای زیبای هتل لذت ببره، سنگی جلوی پاش افتاد.
اخمی کرد و با دیدن برگه ای که گویا به اون سنگ بسته شده بود، پیچیدگیِ میون ابروهاش غلیظ تر هم شد!
لب تر کرد و برگه با کمک انگشتهای بی جونش از سنگ جدا شد.
تا خوردگی ها رو باز کرد و بلافاصله بعد از دیدن دست خط خرچنگ غورباقه روی ورق، از میون نرده های تراس به پائین نگاه کوتاهی انداخت.
اون تهیونگ نبود.
پسری که با موتور مشکی رنگش، روبروی درب هتل لنگر انداخته بود؛ هرکسی بود بجز تهیونگ.
لب گزید و شروع به خوندن کرد.
-متاسفم اگه این سنگ به جاییت خورد، ولی تنها راه جلب توجهت همینه... بیا پائین.
بزاق دهانش رو به سختی به پائین فرستاد و با دست های لرزون سنگ و کاغذ رو به گوشه ای پرتاب کرد.
YOU ARE READING
RainMan
Fanfiction"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...