درسته... اگه بهش میگفتن قراره کسی که براش حکم برادر داشت رو توی اون موقعیت لعنت شده ملاقات کنه قاعدتا میخندید، شایدم داد میزد و میگفت چرت نگو. بهرحال؛
هر چی که بود اون الان روبروی اون مرد لعنتی ایستاده بود و داشت پوزخندش رو نظاره میکرد.
-فلش بک-
-چیکار میکنی توله.
پسر بزرگتر با انرژی همیشگیاش کنار جونگکوک نشست و به السیدی بزرگ روبروش خیره شد.
-هیونگ من میتونم مثل اینا باشم؟ مشهور و دوست داشتنی برای مردم؟پوزخندی روی لبش نشست.
-این تنها آرزوته؟
جونگکوک زانو هاش رو بغل گرفت و سرش رو روشون تنظیم کرد، اما نگاهش رو به هیچ عنوان از اجرای روبروش نگرفت.
-آرزوم نیست هیونگ، هدفمه.
سرشو پایین انداخت و یهو جوری که انگار انرژی جدیدی به وجودش تزریق شده باشه سرشو بالا گرفت.
-آره هدفمه! هدفمه که من بعداز یه هفته تمرین و رژیم، صحیح و سالم اینجام هیونگ. این هدفمه و تو باید کمکم کنی!
جونگکوک بلند شد و تراکتی که تبلیغ یه کافه بزرگ توی سئول بود رو برداشت و سرجای قبلیش برگشت.
ماژیکی که از ناکجا آباد روی زمین افتاده بود رو برداشت و شروع کرد ب نوشتن روی کاغذ.
-اَنجِلُ (angelo)، چیکار میکنی؟جونگکوک همونطور که متنش رو، روی کاغذ مینوشت لبخند زد.
-میخوام یکاری کنم تا مطمئن شم هیونگ قراره پشتم بمونه و ولم نکنه!
وقتی نوشتنش تموم شد با چند حرکت که مشخصا از روی حفظ بود کاغذ سفید رنگ رو تا کرد و تبدیلش کرد به یه موشک.
موشک رو سمت پنجره ی تراس که باز بود گرفت و کمی جلو تر رفت. هیونگش هم به تبعیت ازش خودشو جلو تر کشید.
-دستت رو بده من هیونگ.پسر کنارش دستش رو روی دست جونگکوک گذاشت و جونگکوک هم موشک رو توی دست خیس از عرق پسر گذاشت. خودش هم دست هیونگش رو سفت گرفت طوری که حالا موشک دست جفتشون بود.
-با شمارش من شوتش کن تو هوا!
منتظر جوابی از سمت پسر بزرگتر نموند و شمرد.
-یک.
لبخند زد.-دو.
لبخندش عمیق تر شد.

STAI LEGGENDO
RainMan
Fanfiction"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...