"کیم وی"
با شنیدن اسم آشنایی، دستهاش لرزیدن و گوشی از میون حصار لرزون انگشت هاش غلتید و پائین افتاد.
این چیزی نبود که از تهیونگ انتظار داشت. تهیونگ برای کوک هر چیزی بود بجز یه قاتل زنجیره ای که آدمهارو عین یه کالا، صادر میکنه.وقتی متوجه چیز سفیدی روی زمین شد، گوشیش رو برداشت و نور روی زمین انداخت و با دیدن پاهای نصف شده دختر که با باند پوشیده شده بودن، عق بدی زد.
با چشم های پر شده از اشک از جا بلند شد و شروع به دویدن کرد. اونقدر دوید تا از اون میلهها دور شد.
اونقدر دوید که از اون درب فلزی هم دور شد و اونقدر دوید که اون عمارت رو هم پشت خودش جا گذاشت و فقط دوید.—••—
بدنش خسته بود اما ذهنش همچنان درگیر لحظهای شده بود که جونگکوک اون رو بوسید؛
اینکه چرا باید همچین کاری کنه، سئوال بزرگ اما مهمی بود که مغز تهیونگ رو کاملا درگیر خودش کرده بود.وقتی دید خوابش نمیبره، از جاش بلند شد و ترجیح داد سری به بقیه بزنه، البته که این یه بهونه برای دیدن کوک بود، اما در هر صورت تهیونگ قرار نبود بپذیرتش!
بعداز چک کردن خودش، از اتاق خارج شد و وقتی جیغ جیغ های سورا و النا به گوشش رسیدن، پوف بی حوصلهای کشید.
صدای به هم خوردن در باعث سکوت هردوی اونها شد و تهیونگ، سریع پلههارو رد کرد و جونگکوک رو اونجا رو ندید. ابروهاش درهم شدن.جونگکوک؟-
داد زد و با دادش، هر سه افرادی که داخل هال بودن روبروش ظاهر شدن و تهیونگ طلبکارانه پرسید.
جونگکوک کجاست؟-
"اینجا بود من دیدمش" سورا گفت و النا هم تایید کرد.
-یکم پیش اومد پائین.
-پس الان کجاست؟
-نمیدونم. نیومده بالا؟یونگی در جواب تهیونگ گفت و بلافاصله سورا سمت درب عمارت دوید.
النا هم متوجه قصدش شد و خطاب به یونگی گفت و پسر سری تکون داد: با ته بالا رو بگردین.
تهیونگ دستور داد: اون دختره و یونگی خونه رو بگردن منو تو بیرون و میبینیم.
و بی هیچ حرف دیگهای از خونه خارج شد.
النا آهی کشید و چند ثانیه بعد، تهیونگ، سورا رو به خونه برگردوند و سورا و یونگ باهم به طبقهٔ بالا رفتن.النا اما، پشت سر تهیونگ از خونه خارج شد و در رو بست.
-چیکارش کردی که حالا نگرانی فرار کرده باشه تهیونگ رو مخاطب خودش قرار داد و پسر، با حرص غرید: من کاریش نکردم خودش کرم ریخت!
-بهرحال اهرم فشارش که بودی.
-هر فاکی که بوده به تو ربطی نداره.
النا نوچی کرد و با حس چیز سفتی زیر کفشش، عقب رفت و وقتی گوشی قدیمی خودش رو دید، هینی کشید؛
زانو زد و گوشی رو برداشت و با دیدن چراغ قوه روشنش، مغزش ارور داد. روشن بودن چراغ قوه اش فقط یه معنی میداد.

VOCÊ ESTÁ LENDO
RainMan
Fanfic"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...