ششم مارچ، صبح یکشنبه ۰۵:۳۰درب ماشین باز شد و زن، با قدم های همیشه محکمش روی کف پوش حیاط کلیسا ملودی نیمه ترسناکی ایجاد کرد.
انبوهی از کلاغهای سیاه، روی زمین فرود اومدند و لوئیزا با دیدنشون لبخند زد.
-صبح ششم مارچ، چھ روز خوبی بشه.
وارد کلیسا شد و بھ محض ورودش، نگاه چند نفری که داخل محوطه بودن، روش زوم شد.-Grande signora!
(خانوم بزرگ!)یکی از پیشخدمت ها گفت و بلافاصله همهٔ پیشخدمت ها جلوی اون زن تعظیم نود درجهای کردن. لوئیزا سری به نشونهٔ پذیرفتن تکون داد و درست وقتی که عقربه های روی ساعت، عدد پنج و نیم رو دید، به اطراف نگاه خسته ای انداخت.
-Dov'è quell'uomo?
(اون مرد کجاست؟)پیشخدمت ها نگاه هراسونی رد و بدل کردند و مسن ترینشون، به زبون اومد.
-Non sono ancora arrivati.
(اونا هنوز نرسیدن)زن سری تکون داد و روی نزدیک ترین صندلی نشست و پیشخدمت ها مثل چند دقیقه پیش، دور هم چرخیدن تا سور و سات مراسم رو حاضر کنند.
زن برای ادای احترام ایستاد و روبروی مجسمه بزرگ و ترسناک؛ و بعداز زمزمه کردن جملهٔ غیرقابل تشخیصی، روی زمین زانو زد.
زمزمه کردنِ باقی جملات از انجیل شیطان را ادامه داد و تا انتهای جملات چشم از مجسمه برنداشت.
تمام شدن دعاهایی که چندان مفهوم خاصی نداشت، با رسیدن افرادی که منتظرشون بود مصادف شد؛ و دقیقا لحظهای که به قصد .برگشتن به جای قبلاش، تکون خورد، باز شدن درب بزرگ و چوبی، پشیموناش کردنگاه بی اعتنایی به پیشخدمتها که عامل صدای درب بزرگ کلیسا بودن انداخت و به چند نفری که با قدمهای محکم داخل میشدن، خیره شد.
تهیونگ، زودتر از بقیه به لوئیزا رسید و به جای رعایت نزاکت و توجه خاصی به نفر چهارمی که توی کلیسا حضور داشت، فقط سری تکون داد و بدون اینکه هیچ کلمهای مثل "سلام" یا هرچیز مشابهی در مقابل اون زن به کار ببره، روبروی مجسمۀ ابلیس که با شمع و پارچه های سیاه تزئین شده بود تعظیم بلند بالایی کرد.
یونگی و النا، درحالی که با نگاههاشون هزاران حرف رد و بدل میکردن، تعظیم خشکی در مقابل زن کردن.-خوش اومدین، گرند سینیورینا.
زن با تشکری از دیدراس اون دو خارج شد و سمت حیاط پشتی رفت و النا با رفتنش، گوشیاش رو از جیب بارونی مشکیش خارج کرد و بلافاصله، صدای زنگش بلند شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/260592841-288-k32200.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
RainMan
Fiksi Penggemar"من حاضرم شیطان رو تا ابد بپرستم اگر تو اون شیطانی، کیم." جئون جونگکوک، آرتیست رده پائینی که برای از بین نرفتن محبوبیتش، حاضره دست به هرکاری بزنه. حتی اگه اون کار تمام محاسباتش برای زندگی رو به هم بریزه. چه کسی پشت اون کشش غیرقابل کنترلِ مشهور ترین...