🍁Chapter thirty one🍁

343 96 41
                                    

دست خونی و زخمی‌اش که حاصل برخورد وحشیانه با شیشه منشیِ بیمارستان بود رو روی دستگیره در گذاشت و به پایین کشید.
به محض ورودش بوی عطر جونگکوک که حالا با عطر آشنا و تلخی مخلوط شده بود توی مشامش پیچید.
نفس عمیقی کشید و با دیدن تن نحیف و همیشه لرزون کوک که حالا توی آغوش کیم آروم گرفته بود بغض عجیبی به گلوش چنگ زد.
-جونگکوک...
-ششش.
تهیونگ زمزمه کرد و آروم دستش رو از میون حصار انگشت‌های زخمی جونگکوک خارج کرد.
-بیا بیرون.

به دیوار سفید بیمارستان تکیه داد و نگاه طلبکارانه‌ای به سر تا پای تهیونگ انداخت

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

به دیوار سفید بیمارستان تکیه داد و نگاه طلبکارانه‌ای به سر تا پای تهیونگ انداخت.
-چجوری از اینجا سر در آوردین.
-خودکشی کرده بود.
یونگی پلکی زد و چشم‌هاش رو برای چند ثانیه بست تا بتونه آرامش‌اش رو به‌دست بیاره.
-میتونی بری.
-بله؟
-من پیشش میمونم.
تهیونگ اخمی کرد و مقابل یونگی ایستاد.

تغییری که حالا متوجهش می‌شد رو به چشم دید. اون دو مدت‌ها بود به خاطر پسر توی اتاق مقابل هم ایستاده بودن اما تهیونگ حالا نه تنها باید مقابل برادر ناتنی‌اش، بلکه باید مقابل کل دنیا می‌ایستاد.
برای نجات جونگکوکی که سال‌های مهم و طلاییِ عمرش رو 'گویا' بخاطر کیم تهیونگِ بزرگ هدر داده بود، باید همه چیز رو به حالت اولیه برمیگردوند.
و الان‌... اون نه تنها در برابر کیم شوگا، بلکه در برابر جئون جونگکوک و کیم تهیونگ ایستاده بود!

-این‌همه مدت تو پیشش بودی که الان اینجاست.
-همونطور که همسر نازنینت بخاطر تو توی بیمارستانه؟
-چه بلایی سرش آوردی که انقدر نسبت بهت گارد داره؟
بی‌توجه به طعنه پسر پرسید و ابروهاش رو بالا انداخت.
-فقط یه مدت توی تربیتش کوتاهی کردم.
-تو جونگکوک رو با حیوون خونگیت اشتباه گرفتی؟
اینبار با صدای بلند‌تری گفت و مشتش رو دقیقا کنار گوش یونگی روی دیوار کوبوند.

-کیم تهیونگ!
-کیم شوگا.
غرید و سر انگشتش رو روی دست خونی یونگی کشید و انگشتش رو توی دهانش فرو برد.
-قطره قطره خونت رو همونطوری که خون جونگکوکم رو توی شیشه کردی، از دست میدی و اینبار هیچ راه برگشتی نداری.
-بنظرت جونگکوکت هم مثل تو به اینکار راضیه؟
پسر کوچکتر با چهره همیشه خونسرد و تخس‌اش لب زد و تهیونگ اینبار دووم نیاورد و مشتش رو به سمتش نشونه گرفت.

RainManOnde histórias criam vida. Descubra agora