در روپشت سرش بست برعکس انتظارش چراغ خاموش بود و چانیولی هم پشت پنجره و یا روی کاناپه نبود.
نگاهش سر خورد و از آشپزخونه به اتاقی که فعلا برای چانیول بود رسید..
در بسته بود چراغ هم خاموش بود.
چانیول چه فکری میکرد با خودش وقتی بکهیون خیلی واضح دیده بود پشت پنجره ایستاده و شاهد اون بوسه بود.حالا خودش رو مخفی کرده بود جوری که انگار ساعت ها پیش خوابیده!
کیفش رو بی حوصله روی کاناپه پرت کرد و پشت سرش کتش رو از تنش خارج کرد.
بدنش بوی عطر پسری که چند دقیقه پیش بوسیده بود رو گرفته بود و کم کم رو به بالا اوردن بود.
وارد اتاقش شد و در رو باز کرد.
باید حمام میکرد تا این بوی عطر از بین میرفت.فلش بک*
نگاهش روی دستش که انگشتهای دوست پسرش دورش حلقه شده بود سر خورد
و دوباره از دستهاشون بالا اومد و به در مدرسه رسید، بی اختیار دستش رو از دست بکهیون بیرون کشید.
و اطرافش رو نگاه کرد تا با نگاه های متعجب بکهیون روبرو نشه._من باید برم دفتر مدیر تو بهتره بری سر کلاست.
بکهیون نگاهش رو از فاصله ی بین دستهاشون گرفت و سرش رو بالا اورد و به چانیول رسوند
_منظورت اینکه داری میری پیش مامانم؟
خب منم باهات میام.چانیول کلافه دستش رو بهصورتش کشید.
_کار مهمی نیست تو بهتره بری سر کلاست عقب نمونی.
بکهیون چشماشو بی حوصله چرخوند
_باشه ولی زود بیا.
حالا به داخل سالن رسیده بودن و بکهیون همینطور که عقب عقب میرفت رو به چانیول گفت و لبخندی زد.
چانیول هم در جوابش لبخندی زد_زود میام.
بکهیون پشتش رو به چانیول کرد و به سمت کلاسش رفت.چانیول سرش رو به دو طرف تکون داد و سعی کرد صدایی که از بی خوابی شب قبل خش دار شده بود رو صاف کنه.
پلک چشمش هربار بالا میپرید و شدیدا رو اعصابش بود.انگشت اشاره اش رو روی پلکش فشار داد و چندبار نفس عمیق کشید.
اصلا به اینجا اومده بود که چی بگه؟
بگه ′هی میدونم با بابام میخوابی بهتره ازش جدا بشی؟′
اونم به مادر بکهیون؟
دوست پسرش؟
عشقش؟
واقعا این چه گندی بود که توش گیر کرده بودن؟
یک هفته ای از اون ماجرا میگذشت و چانیول هربار احساس میکرد بیشتر توی باتلاق فرو میره تا اینکه بخواد خودش رو از اون جهنم کوفتی نجات بده.
حتی نتونسته بود با پدرش صحبت کنه و خیانتش به مادرش رو توی صورتش بکوبونه.
هرروز صبح سر میز صبحانه مینشست و تلاشهای مادرش رو برای جلب توجه پدرش میدید.
اما انگار نه انگار!
چانیول میدونست همه چی تموم شده بود این رو از نگاه های سرد پدرش به مادرش میدید.
این رو از بوسه های داغ خانم بیون و پدرش فهمیده بود.
دلش میخواست هر بار وقتی بی توجهی پدرش رو به مادرش میبینه، مادرش رو بلند کنه و روبروش قرار بده، بگه ′ببین، همسرت اینجاست روبروته!′
اما چه فایده داشت؟
چشمی که نمیخواست چیزی رو ببینه چه فایده داشت؟
چشمهای پدرش فقط خانم بیون رو میدید، مادر بکهیون!
معشوقه اش!
VOUS LISEZ
❤︎𝑴𝒀 𝑳𝑶𝑽𝑬❤︎
Roman d'amour~my love~ Author : alice Couple: Chanbaek Genre: Romance, Drama, smut روزای آپ: نامنظم فیک کوتاه ~معشوق من~ پارک چانیول، بیون بکهیون..دو پسری که عاشقانه هم رو میپرستیدن..ولی مرور زمان باعث شد تغییراتی توی زندگیشون به وجود بیاد، پدر چانیول،و مادر بک...