chapter 13

171 30 3
                                    

پشت ویترین ایستاده بود دستهاش از پاکتهای خرید پر شده بود و به کیکی که روش چندتا گل سفید بابونه نقش بسته بود نگاه میکرد..
امروز روز تولدش بود اما شک داشت اطرافیانش حتی یادشون مونده باشه.
حقیقتا به روز تولدش اهمیتی نمیداد و به اینکه کسی بهش تبریک بگه هم اهمیت نمیداد.
اما خب چیزی که تفاوت داشت با بقیه ی تولد هاش این بود که اینبار هوس کیک کرده بود.
کیکی که  یک شمع باریک آبی رنگ برای آرزوی بکهیون روش قرار گرفته باشه.

نمیدونست چند دقیقه به اون کیک زل زده بود که سنگینی پاکتهاش بهش یادآوری کرد،
مدت زیادی اونجا ایستاده و خب برای افرادی که از کنارش گذر میکردند نرمال نبود.
نگاهش رو از پاکتها گرفت و به داخل کافه نگاه انداخت.. افراد زیادی توی کافه بودن که با همراهاشون و یا تنها نشسته بودن..
شاید خودش باید برای خودش جشن میگرفت..
وارد شد و چند بار دوباره اطرافش رو نگاه کرد..
امروز موهاش رو رنگ کرده بود و حالا تار موهای رنگیش روی پیشونیش ریخته بود..
شاید امروز میخواست از تمام توجهاتی که همیشه متعلق به یک نفر بود دور بمونه و تمام اون توجه هارو برای خودش نگه داره..
امروز به خودش رسیده بود و حالا هم به فروشنده خوش چهره ای که منتظرش بود نگاه میکرد..
شاید اگر الان چانیول توی زندگیش نبود میتونست کمی از توجه فروشنده رو برای خودش بخره.

اما خب موضوع خیانت نبود..اگر فرد دیگه ای به غیر از چانیول بود بکهیون اصلا تعهدی به اون آدم نداشت.
اما چانیول فرق داشت..چیزی که قلبش همیشه بهش ثابت کرده بود..هرچیزی که بود قلب بکهیون بهش اجازه نمیداد.
لبخند کوچیکی زد و به کیک توی ویترین اشاره کرد.

_اون کیک رو میخوام..به همراه یک شمع آبی...

_با خودتون میبرید آقا؟

_نه..

فروشنده سر تکون داد و بکهیون پشت یکی از میز های خالی نشست.
پاکتهارو کنارش روی صندلی خالی قرار داد..

و چند لحظه بعد دقیقا همونطور که گفته بود کیک جلوش بود..به همراه یک شمع آبی..

تقریبا همه چیز براش غیر عادی بود..
کیک،شمع و توجه کردن به خودش!
فندک کنار کیک رو برداشت و شمع رو روشن کرد.
چشمهاش نور شمع رو میدید و گل های بابونه..
دستهاش رو کنار هم قرار داد..
همیشه میدید که بقیه موقع آرزو کردن اینکاررو انجام میدن..
پس خودش هم اینکاررو کرد و چشمهاش روبست..

_چانیول...
چانیول توی زندگیم بمونه..

آرزوش همین بود.
چیزی که موقع خریدن کیک برای آرزو کردن بهش فکر کرد همین بود.
جمله ی کوتاهی بود اما پر از معانی بود..
برای بکهیون پر از معنی ها بود چون پشت جمله ی چانیول توی زندگیم بمونه هزاران حسرت و آرزو و خواسته نهفته بود.
اما بکهیون به همین جمله ی کوتاه بسنده کرده بود.
لبخند کوچیکی زد و تیکه ای از کیک رو برش زد..

❤︎𝑴𝒀 𝑳𝑶𝑽𝑬❤︎Where stories live. Discover now