_بکهیون خواهش میکنم..
اینبار چانیول گریه میکرد و پیشونیش رو به شونه های بکهیون تکیه زده بود..
نمیخواست دیگه بشنوه..بکهیون با خودش همچین کاری نکرده بود..!اما بکهبون بی رحمانه شونه اش رو ازش فاصله داد و کمر چانیول رو به پشتی کاناپه چسبوند..
دوباره توضیح داد..
بی رحم تر از همیشه شده بود..
اصلا مگه یه آدم مرده رحمی هم توی دلش میموند؟_یک ماه بعد یجی منو توی حمام خون پیدا کرده بود..
اگر یجی نبود من مرده بودم..
و تمام این مدت باز هم اون غرور عزیزتر از جونت مونده بود برات که حاضر نبودی یک بار حالم رو بپرسی.چانیول چشمهاش رو بست دستش رو به صورتش کشید
نیاز داشت بعد از شنیدن و دیدن همه ی این حقیقت ها از بکهیون فاصله بگیره..
احساس میکرد دیگه در حد توانش نیست..
احساس میکرد میخواد تمام محتویات معده اش رو بالا بیاره..
و بودن بکهیون روی پاهاش اصلا کمکی بهش نمیکرد..
سرش تیر میکشید..
و از حقیقت بیزار بود..بکهیون دوباره سرش رو کج کرده بود و مشتاق به این حال داغونش نگاه میکرد..
انگار لذت میبرد از دیدن این حالش..
و حقیقتا چانیول فقط در این لحظه از همه چیز حالش بهم میخورد..
نمیتونست باور کنه بکهیون همچین کار احمقانه ای باخودش کرده باشه..
و خودش توی یه کشور دیگه در حال فراموش کردن تمام اون رابطه ی عاشقانشون باشه..
چانیول احساس حماقت میکرد..
احساسی که تمامی نداشت..باید فریاد میزد..اما حق اعتراض نداشت..انگار دستهاش بسته شده بود و دهانش پوشانده شده بود و صدایی ازش خارج نمیشد..نگاهش روی نیشخند روی لبهای بکهیون چرخید و دوباره چشمهای بیرحمش..
میخواست گریه کنه نه برای اینکه بکهیون دلش به رحم بیاد..
بلکه دلش میخواست برای این حس عذاب وجدانی که داشت گریه کنه و خلاص بشه از این حس..
اما گریه هم دیگه براش فایده ای نداشت..
حق هیچ چیزی رو نداشت..
چانیول دیگه حتی حق تلاش کردن برای بکهیون و شروع دوباره رو هم نداشت..
چانیول دیگه حق هیچی نداشت.._میتونی حسش کنی؟
پرسیده بود نه برای تلافی و یا انتقام..اینبار واقعا همچینقصدی نداشت..روی پاهای چانیول نشسته بود..از این نزدیکی احساس آرامشرو به دست اورده بود و حالا فقط پرسیده بود تا حس همدردی رو از طرف چانیول احساس کنه..
فقط همین..
این بار حتی اگر میخواست اون کینه رو روی همه ی احساساتش قرار بده نمیتونست..
چون از شدت این نزدیکی آروم شده بود و حالا میخواست چانیول مثل همیشه جلو بیاد و ببوستش..
بهش بگه من بابت تمام این سختی هایی که کشیدی معذرت میخوام..
ببخشید که کنارت نموندم..ببخشید که زمانی باید کنارت میموندم، نموندم..
بدنش خط خطی شده بود..اشکالی نداشت..
با بوسه های چانیول خوب میشد..
مهم روحش بود که با بودن چانیول التیام میبخشید..الان فقط میخواست بشنوه چانیول پشیمونه و میخواد کنارش بمونه..
چانیول چند بار دهانش رو بازو بسته کرد و بکهیون لبخند تلخی زد..روی پاهای چانیول خودش رو جلو کشید..
از دیدن حالت های چانیول حس غم تمام وجودش رو پر کرد..
انگشتهاش رو روی گردن چانیول کشید..و پوستش رو لمس کرد..
دوباره خودش رو جلو تر کشید..
نمیدونست چیکار میکرد..انگار توی حال خودش نبود و فقط میخواست این حس غم رو با بوسیدن چانیول از بین ببره..
انگشتهای باریکش پشت گردن چانیول رفت..
و پسر بزرگتر چشمها روکلافه بست..
حالش بد بود..به شدت بد.
و بکهیون این حرکت رو فرصتی دید و سرش رو جلو برد و لبهاش رو روی لبهای چانیول قرار داد..
بوسید..حرکات لبهاش اول آروم بود..
میخواست حس کنه چیزی رو که تمام این مدت در حسرتش بود..
اشک ریخت..و گونه هاش به سرعت خیس شد..
چانیول حتی دستهاش دور کمرش رو نگرفته بود..و بکهیون حرکت لبهای چانیول رو حس نمیکرد..
چرا کاری نمیکرد؟
بکهیون حتی نیاز به این سئوال هم نداشت..
چون چانیول رو میشناخت..اون الان هم فقط به دنبال راه فرار توی ذهنش میگشت.
شروع کرد به تکون دادن خودش روی پاهای چانیول..
و این بار محکم تر لبهاش رو مکید..
میبوسید و منتظر بود چانیول باهاش همکاری کنه..
چشمهاش رو باز کرد و چشمهای باز چانیول رو دید..
اخم کرد...
و حرصیتر بوسیدش..
با نگاه پر از خشمش بهش میگفت منو ببوس..
اما چانیول فقط نگاهش میکرد..و بکهیون میتونست حلقه های اشک رو ببینه که توی چشمهاش نشسته بود..
نه..
بکهیون توی سرش فریاد زد..
نه چانیول نمیتونست برای بار دوم این کارش رو تکرار کنه..
نه حالا که باهاش کنار اومده بود و حاضر بود ببخشتش..
YOU ARE READING
❤︎𝑴𝒀 𝑳𝑶𝑽𝑬❤︎
Romance~my love~ Author : alice Couple: Chanbaek Genre: Romance, Drama, smut روزای آپ: نامنظم فیک کوتاه ~معشوق من~ پارک چانیول، بیون بکهیون..دو پسری که عاشقانه هم رو میپرستیدن..ولی مرور زمان باعث شد تغییراتی توی زندگیشون به وجود بیاد، پدر چانیول،و مادر بک...